تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

دلنوشته دلنوشته دژاوو | نویسنده آیناز تابش

  • شروع کننده موضوع ساعت دار
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 106
  • پاسخ ها 3
سرپرست بخش ادبیات + مدیر تالار نقد و کافه ژورنال
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
مدیر رسـمی تالار
نویسنده رسمی
کاریکلماتوریست‌
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
تیم تگ
منتقد انجمن
مشاور انجمن
ژورنالیست انجمن
گوینده انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
Apr
1,668
7,328
148
14
وضعیت پروفایل
نمی‌تونی من رو نبینی
نام دلنوشته: دژاوو
ژانر: عاشقانه
دلنویس: آیناز تابش

مقدمه: تو برایم میان تکرار دردهایم یک دژاوو هستی، نه از آن لحظات عادی‌ای که تنها به لطف آشنا بودنشان خاص می‌شوند، بلکه از آن ثانیه‌های زیبایی که اگر از صبح تا غروب روی ساعت عمرت برقصند، باز هم به درگاه نیمه شب‌ها دیدن رویایشان را آرزو می‌کنی؛ با تصورشان از آن لبخندهای عمیق و عجیب و غریب بر لبت می‌آید و همانند کودکی که قرار است فردا به شهربازی برود، ذوق‌زده چشمانت را می‌بندی.
صدایت هر بار همچون آوازی بیگانه و وسیم در گوش‌هایم می‌پیچد که گویا نخستین بار است آن را شنیده‌ام و هر لحظه مرا شیفته‌تر می‌کند؛ اما ناگهان انگار تک‌تک فرکانس‌هایش آشنا می‌شوند و یادم می‌آید پیش از این صد سالی عاشقش بوده‌ام.
شاید اگر تا فردا صبح بنشینم و با نگاهی نو به تو بنگرم تا هیچ کدام از زیبایی‌هایت را از قلم نیندازم، سرانجام زینت آرایه و تشبیه از پای قلمم بیوفتد، اما شیرینی نگاهت از چشمانم هرگز.
می‌دانم ما روزی می‌رویم؛ این دقایق با تمام رویایی بودنش روزی به فراموشی مطلق می‌رسد و دیگر کسی دژاوویی هر چند گنگ از خاطرتمان نمی‌بیند؛ اما چه اهمیتی دارد هنگامی که تکرار یک لحظه‌ی دیگر کنارت به کل سیاهه‌های این عمر هفتاد هشتاد ساله‌ی بی‌معنی می‌ارزد؟
دوستت دارم حتی اگر روزی تمام این دوست داشتن به یاد هیچ‌کس نیاید.
تقدیم به همانی که چه بهتر تنها من بشناسمش:)
 
مدیر هماهنگی
عضو کادر مدیریت
مدیریت هماهنگی
مدیر ارشد
همیار مدیر
نویسنده رسمی
مدرس انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
‌‌
°•○°●‌ ‌ به نام خالق واژگان ●°○•°



نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!
‌‌


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.

‌‌



شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.
‌​


‌‌
پس از گذشت حداقل ۱۵ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.


‌‌
پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.



همچنین پس از ارسال 20 پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود...


‌‌
اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...


‌‌‌

○● قلمتان سبز و ماندگار●○

| مدیریت تالار ادبیات |

 
سرپرست بخش ادبیات + مدیر تالار نقد و کافه ژورنال
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
مدیر رسـمی تالار
نویسنده رسمی
کاریکلماتوریست‌
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
تیم تگ
منتقد انجمن
مشاور انجمن
ژورنالیست انجمن
گوینده انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
Apr
1,668
7,328
148
14
وضعیت پروفایل
نمی‌تونی من رو نبینی
شاید اگر قاصدکی بیاید و بخواهد آرزوهای محالم را برآورده کند، تنها تمنایم این باشد که هرگز از کنارم به جایی نروی.
گویا اگر روزی تو نباشی، حتی بهترین لحظاتی که قرار است بیایند هم دژاوویی حزن‌آلود از خاطراتت می‌شود.
پس از رفتنت هر کسی بگوید دوستم دارد و هر قدر در آغوشم بگیرد، یادم می‌آید هیچ‌کس بیشتر از تو نمی‌تواند عاشقم باشد.
هر گاه لبخندی روی لبم بیاید، یادم می‌آید جز تو به هیچ‌چیز نمی‌توانم تا این حد قشنگ لبخند بزنم.
هر قدر بیشتر به گذشته فکر کنم، دیوانه و درمانده‌تر می‌شوم و پارچه‌ی زندگی‌ام آن‌قدر بدون نخ رنگ‌رنگ دوست داشتن تو تیره و پوچ است که حتی مرور خاطرات دردآلود و حسرت‌آمیزت به فراموشی می‌ارزد.
کاش هرگز نروی و یادت در سرم باقی بماند.
میان دژاووهای توهم‌وار من، رنگین‌کمانی شوی که پس از باران جولان می‌دهد، میان بزرگ‌ترین آشوب‌ها آوای جریان رودخانه شوی مانند پروانه‌ای آبی رنگ در جنگ، میان گل‌های گلدان قطرات آبی شوی که در اوج پژمردگی طراوت و زندگی می‌بخشد، میان رنگ‌های روی بوم‌های نقاشی‌ام صورتکی شوی که تنها من می‌توانم ببینمش، میان ابرها شکلی شوی که حاصل دلتنگی‌ام است و بهانه می‌خواهد، تک تک کلماتم رنگ و بوی تو را بگیرند، بروی بین هر لبخندی که می‌خواهد روی لبم بیاید.
 
سرپرست بخش ادبیات + مدیر تالار نقد و کافه ژورنال
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
مدیر رسـمی تالار
نویسنده رسمی
کاریکلماتوریست‌
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
تیم تگ
منتقد انجمن
مشاور انجمن
ژورنالیست انجمن
گوینده انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
Apr
1,668
7,328
148
14
وضعیت پروفایل
نمی‌تونی من رو نبینی
گاهی اوقات با خود آرزو می‌کنم کاش کمی زودتر می‌آمدی.
می‌دانی؟ این روزها که میان غم و حزن گذشته‌ها زجر می‌کشم، وجود دژاووآمیز تو از دلخوشی‌هایم است که مرا سر پا نگه داشته است.
شاید حتی یک نگاهت آن‌قدر قشنگ باشد که افسرده‌ترین انسان ساعت‌ها با لبخند به آن خیره شود و کاش من هم هنوز همان آدمی بودم که دنیا برایش رنگ و بو داشت.
افسوس می‌خورم و گلایه می‌کنم از خدایی که اگر می‌خواست دلیل لبخند را به من بدهد، چرا تمام لبخندهایم را قبل از رسیدنش شکست؟
دوستت‌ دارم‌هایت را که می‌شنوم، ذوق می‌کنم؛ اما شور و شوقی که دارم خیلی دور است، جایی میان زمستان سال پیش.
نیاز به آغوشت دارم؛ اما این نیاز چندین ماه پیش مرا زنده می‌کرد و اکنون تنها نگهم می‌دارد تا سقوط نکنم.
انگار تو همان فرشته‌ای هستی که قرار بوده بیاید و دنیایم را به بهشتی آرمانی بدل کند؛ اما درحال جان دادنم رسیدی، همین لحظاتی که در برزخ خود دست و پا می‌زنم و آتش دوزخ و چشمه‌های بهشت برایم فرقی ندارد.
کاش تو و آن شیشه‌های رنگارنگ و وسیمت، زمانی می‌آمدید که چیزی از بوم روحم برای نقاشی باقی مانده بود، کاش به جای آن‌که آسمان و زمین را بر هم بدوزی تا روی پا بمانم و به زانو درنیایم، آن وقت می‌آمدی که می‌توانستم دستت را بگیرم و با تو میان دشت‌های طلایی سرزمین رویاها قدم بزنم.
کاش می‌آمدی، آن موقع می‌آمدی که هنوز می‌توانستم لبخند بزنم نه آن هنگام که تنها یادم می‌آید روزی لبخند می‌زدم‌.
 

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا