می شد دستان لغزان بر روی آب را گرفت اگر باور کنی شخصی درحال غرق شدن است؛ اما اعتماد زمان میخواهد و مرگ عجول.
بر روی پشت بام ایستاده و می شد پرواز کرد یا سقوط؛ اما بر پیشانی انسان بی بال نوشته شده سقوط، سقوط، سقوط.
راهیابی بدان چه که از نو فرو ریخته شده یعنی به تاراج رفتن تا بدانی که سرقت می تواند در همه جا، از جمله در گوش هایت باشد. درست همچو زمانی که چشم هایت را میبندی و سخت پی اندیشه هایت را میگیری اما ندیدن تو را بس آزرده میکند، چرا که تو به تصویر این دنیای نمادین وابسته شده ای.
شاید که باید افسارت را نه به عقل و نه به قلب بدهی. بگذار زمان تو را به هر دری بکوبد تا بدانی حقارت واقعی یعنی چه که اینطور واماندی!
بر روی پشت بام ایستاده و می شد پرواز کرد یا سقوط؛ اما بر پیشانی انسان بی بال نوشته شده سقوط، سقوط، سقوط.
راهیابی بدان چه که از نو فرو ریخته شده یعنی به تاراج رفتن تا بدانی که سرقت می تواند در همه جا، از جمله در گوش هایت باشد. درست همچو زمانی که چشم هایت را میبندی و سخت پی اندیشه هایت را میگیری اما ندیدن تو را بس آزرده میکند، چرا که تو به تصویر این دنیای نمادین وابسته شده ای.
شاید که باید افسارت را نه به عقل و نه به قلب بدهی. بگذار زمان تو را به هر دری بکوبد تا بدانی حقارت واقعی یعنی چه که اینطور واماندی!