تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

دلنوشته دلنوشته مرا با خود ببر| نویسنده ʙʟᴜᴀ ᴄɪᴇʟʟᴏ

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
May
6,565
15,429
218
میان ستاره‌ای
ol6x_شسش.png

نام دلنوشته: مرا با خود ببر
نام نویسنده: معصومه نجاتی
ژانر: عاشقانه

مقدمه:
اینجا که من ایستاده‌ام
یاد تو سرشار است!
و عطر تو گویی در هر تپش؛
از رگ‌های حیات عبور می‌کند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,466
12,567
219
مشاهده پیوست 18384
نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ دلنوشته در انجمن کافه نویسندگان


شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.

درخواست جلد برای دلنوشته

پس از گذشت حداقل ۱۵ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.

درخواست نقد

پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.

درخواست تگ برای دلنوشته



همچنین پس از ارسال ۲۰ پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود...

اعلام اتمام آثار ادبی


اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...

درخواست انتقال به متروکه



13422_ad05f9f7e9b0261da9d2dad1014c7c49.gif



کادر مدیریت ادبیات انجمن کافه نویسندگان​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
May
6,565
15,429
218
میان ستاره‌ای
مرا با خود ببر...
از من تا من فاصله بسیار است!
اما تو در نزدیکترین حالت شب؛
پشت پلک‌هایم ایستاده‌ای!
مرا با خود ببر...
از من تا تو راهی نیست؛
و چشمانت را به موج موهایم گره بزن!
 
آخرین ویرایش:
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
May
6,565
15,429
218
میان ستاره‌ای
در دلم پاییز است...
و سرم افکار زیادی دارد!
اما تو یادت باشد؛
وقت رفتن، دختری ایستاده در راه توفان چش‌انتظار توست!
پشت پنجره‌های غبار گرفته‌ی این شهر،
شباهنگام به یادت شمع روشن خواهد کرد.
وقت رفتن به خیابان‌های خالی از قدم‌هایت لبخند بزن!
و ببین که برگ‌های طلایی چگونه زیر قدم‌هایت سقوط خواهند کرد.
 
آخرین ویرایش:
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
May
6,565
15,429
218
میان ستاره‌ای
من چشم نمیدوزم تا بیایی از در!
من هیچ منتظر نخواهم‌ماند!
این شب غمگین و حزن انگیز؛
یک دل سیر اشک نخواهم ریخت!
من گونه‌هایم را گلگون خواهم کرد؛
من چشم‌هایم را سرمه خواهم کشید!
من بر تخت تنهاییم آرمیده خواهم مُرد!
اینجا منی چشم انتظار تو نیست!
یک روح پر خواهد کشید از کالبد بی‌جانم!
 
آخرین ویرایش:
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
May
6,565
15,429
218
میان ستاره‌ای
تنم از حجم بی‌کسی تهی شده است از حیات
و روحم خسته از روزمرگی‌های این ایام سرگردان!
اما یک تو...
با یک توی عاشق رنگ می‌گیرد خاکستری شبهایم!
ای لبخند روزهای اشک...
ای پیدای پنهان من...
مرا با خود ببر!
من را از من بگیر...
این من یک تو را کم دارد!
 
آخرین ویرایش:
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
May
6,565
15,429
218
میان ستاره‌ای
جانان من!
حرف‌های ناگفته‌ام را از چشمانم بخوان؛
و سکوتم را به هزاران تعبیر عاشقانه معنا کن!
من هرگز نمی‌گویم دوستت دارم!
اما؛
تو آن را در میان دلواپسی‌هایم جستجو کن!
من هرگز ل*ب به عشق نمی‌گشایم!
اما؛
آن را در عمق چشمان بغض‌آلودم جستجو کن!
وقت رفتن از پنجره برایت دست تکان نخواهم داد!
اما؛
رد سایه‌ات را از آخرین پیچ خیابان خیره خواهم نگریست!
مرا نه اما یادم را با خود ببر!
تو باید بازگردی این خانه بی‌تو مفت هم نمی‌ارزد!
 
آخرین ویرایش:
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
May
6,565
15,429
218
میان ستاره‌ای
وقت رفتن به چشم هایم نگاه کن...!
و دستان یخ زده ام را با دستان آتشینت احاطه کن!
در دلم غوغاییست و گویی دسته‌ای پروانه وحشی در دلم به پروازند؛
اما تو ل*ب های دوخته ام را می‌بینی که گویی هیچ گاه ل*ب به سخن نگشوده است!
محبوب من!
ناگفته هایم را از چشم‌هایم بخوان...
و دخترک تنهای روبرویت را با خود ببر!
ببر به سوی نور...
ببر به فرسنگ ها فاصله از تنهایی...
من را میان شانه‌هایت دربر بگیر!
بگذار یک من به سرزمینش بازگردد!
 
آخرین ویرایش:
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
May
6,565
15,429
218
میان ستاره‌ای
آرامم...
و در دنیای من جز سکوت هیچ نیست!
ترس ها رفته اند...
یادها رخت بربسته اند،
بغض ها راه گلو را باز کرده اند؛
و ماه این زیبای بیدار؛
در آسمان پشت پنجره ی قلبم می‌تابد.
بی حسی و باز هم بی حسی؛
خانه ی دلم را احاطه کرده است!
و هیچ عشقی مرا سر ذوق نخواهد آورد!
وقت رفتن به سایه ی بازمانده از دخترکی پرشور که حس حیات در او مرده خوب نگاه کن!
و این من مرده را با خود ببر!
این اندامی موزون، که خون در رگ هایش منجمد شده و گویی احساس در درونش مدفون است!
و حتی لبخندهای زیبایت نیز در او تاثیری ایجاد نخواهد کرد!
وقت رفتن این من خسته را با خود ببر؛
و در ناکجای ذهنت مدفون کن!
 
آخرین ویرایش:
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
May
6,565
15,429
218
میان ستاره‌ای
و پایان من نزدیک است...
خداحافظی نخواهم کرد و منتظر ریختن قطره ای اشک از جانب کسی نیستم!
روزی از همین روزها دخترکی از یادها خواهد رفت و مطلقا هیچ کسی به یاد نخواهد آورد او که بود...
دیگر نخواهی دید شوق امدن را در چشمانم و دفتر غم‌انگیز "مرا با خود ببر" را خواهم بست و می‌گویم:
_ زیبای من اینبار وقت رفتن به هیچ چیز فکر نکن و برو و فراموش کن که اینجا قلبی به یاد تو می تپید.
 
آخرین ویرایش:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا