تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

همگانی - دیــالوگ‌های روزانـــه -

کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
918
4,564
103
کرج
+ خب شب میخوام کاملا استراحت کنم فردا برنامه‌هام رو انجام بدم.
رفتار من ساعت ۶ صبح.
گوشی: زنگ میخورهـ
من: ساعت ۶ شد. ساعت ۶ونیم بلند میشم.
گوشی ساعت ۶ و نیم: زنگ میخوره.
من: با حالت خوابالود باز میگم، ساعت ۷ بلند میشم.
راس ساعت ۸: گوشی دیگه زنگ نمیخوره.
من: با ترس بلند میشم. خودم رو سرزنش می‌کنم و میگم ایشالله از فردا... (خداروشکر کلاس‌ها رو غیبت نخوردم!)

چرخه‌ای که تکرار و تکرار میشه..

!گفت‌وگوی من با زنگ ساعت!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Nov
88
1,014
93
کوچه علی چپ
وضعیت پروفایل
اللهم عجل لوليك الفرج
من و مادر گرام
- فاطمه گوشیت رو خاموش کن بگیر بخواب.
+چشم چشم
پنج دقیقه‌ی بعد...
- مگه نگفتم خاموش کن، پس اون چشم چشمت چی بود؟
+چشم چشم، دو ابرو، دماغ و دهن، یه گردو.
- میگم خاموش کن اون بی صاحاب رو
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
L

Lidiya

مهمان
رفته بودیم مسافرت، اصفهان، باغ خزندگان ?جایی پر از موجودات چِند‌ش، چندتا خانواده بودیم. اقوام هم بودن. منو بزور بردن اونجا =|اونجا هم زانو هام سست شده بود رنگم پریده بود و ولش کن اصلا...!
از سوسکای بزرگ و عنکبوت هاش بیشتر ترسیدم تا مار ها...

دیالوگ هایی که برگشتنی از اونجا توی ماشین زده شد :


بابام: خیلی زشته بگن دختر حاج اسمائیل از سوسک می‌ترسه!
من: نمی‌ترسم بابا، پاهاش تیغ تیغیه کثیفه چندشم میشه.
بابام: خب حالا پاهاش تیغ تیغی و کثیفه مگه میخواد بکنه تو دهن تو؟
من: اه حالم بهم خورد
مامانم: با خودت بگو چه پاهای بلوری و خوشگلی داره ترست بریزه!

؟؟؟ ?


 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Oct
1,601
4,246
133
شهر خدا
وضعیت پروفایل
بعضی وقتا ادما ی جور برخورد میکنن احساس میکنی یک قاتلی و باید اعدام بشی .
منو مامی
  • بیا ناهار بخور
  • میام..
  • بیا دیگه
  • تو راهم
  • ارمیتا سرد شد
  • میام الان..
  • الان نتو خاموش میکنم...
  • نکنیااااااااااااا اومدمممممممممم
  • کردم!
  • خسته نباشی اصلا من سیرم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Oct
1,601
4,246
133
شهر خدا
وضعیت پروفایل
بعضی وقتا ادما ی جور برخورد میکنن احساس میکنی یک قاتلی و باید اعدام بشی .
منو استاد.......تو باشگاه فوتبال(یادش بخیر)
  • کم حرف بزن..
  • چشم
  • ارمیتا میگم حرف نزن تمرین کن..
  • استاد بین این همه ادم منومی‌بینی؟
  • رو دیدی!
  • چی کار کنم رو دید نباشم؟
  • سکوت کن!
  • ایناز تو بیا این ور پیش این نباش..
  • استاد من حرف بزنم به جاش ده تا بشین پاشو میرم
  • صدتا بری قبوله..
  • اصلا حرف زدن چیه؟ ادم نباید حرف بزنه که..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Oct
1,601
4,246
133
شهر خدا
وضعیت پروفایل
بعضی وقتا ادما ی جور برخورد میکنن احساس میکنی یک قاتلی و باید اعدام بشی .
  • داری اتاقت چی کار می‌کنی؟
  • به حق پنج تن خودکشی می‌کنم :|
  • انقدر تو اتاقت موندی روانی شدی توهم زدی باز دیوونه و...
  • لطف داری منم دوست دارم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Oct
1,601
4,246
133
شهر خدا
وضعیت پروفایل
بعضی وقتا ادما ی جور برخورد میکنن احساس میکنی یک قاتلی و باید اعدام بشی .
  • دختر مردم خونه تمیز می‌کنه به مامانش کمک می‌کنه ما شانس نداریم..
  • ظاهر دختر مردمو می‌بینی فقط..
  • هرچیم باشن بهتر از توئن..
  • راست میگی قبول می‌کنم..:|
تو منو میشناسی مگه بدونی بهتر از منن یا نه؟
(اخریو تو دلم گفتم :| حقیقتا گفتن یا نگفتنش چه فرقی داره طنز تلخه به نظرم)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Oct
1,601
4,246
133
شهر خدا
وضعیت پروفایل
بعضی وقتا ادما ی جور برخورد میکنن احساس میکنی یک قاتلی و باید اعدام بشی .
  • زندگیمونو به دست توئه مغز کوچیک باید بسپاریم؟
  • :| نه برو به دست مغز بزرگ بسپار

بعد دور روز
  • این مبل خوبه به نظرت؟
  • :| من مغز کوچیکم نظری ندارم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر رسـمی تالار
گرافیست انجمن
Nov
2,379
20,207
193
20
خم یک کوچه?
وضعیت پروفایل
-پس زخم‌هامان چه؟ - نور از محل این زخم‌ها وارد می‌شود!
من: مامان چرا (خواهر کوچیکه ام) شبیه بچه های عادی نیست؟
مامان: مگه تو هستی؟ اصا هیچ کدومتون شبیه آدمیزاد نیستید
???‍♀️?‍♀️
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا