ایزانامی قهوه را سرکشید. خودش متوجه نشده بود سیاهی جاریشده از چشمانش، و ر*ژ لبی که دور دهانش پخش شده بود چهقدر چهرهاش را ترسناک و آشفته نشان میدهد. - تمام داراییام را گرفتند، اما پول قهوه چهقدر میشود؟ حاضرم ظرفها را بشویم. پیرمرد به جای...