داستان اول
برای نجات زندگی و خانواده ام از نیش انسان های معمولی پا به جنگل ممنوعه می گذارم ، جنگلی که برای یک انسان همچون من گردش بسیار خطرناکی است ولی برای چهار خاندان اصیلی که در این جنگل زندگی می کنند تفریحگاه خوبیست خاندان گانت ، پاتر ، اسکمندر و هاردوین که هر کدام در جادو و جادوگری زبان زد تر از یک دیگرند و نسل در نسل جادو را به فرزندانشان منتقل می کنند . جادو از سر و شکل درختان کج و بدقواره جنگل می بارد . پیر دانایی روستایمان قبل از حرکت و پیوستن من به مدرسه جادوگری هاگوارتز به من گوش زد که باید برای رسیدن و تبدیل شدن به جادوگری قابل باید سعی کنم سنگ قدرت ، چوب دستی کهن و شنل نامرئی را بدست آورم ، شخص یا جادوگری که این اشیا را بدست آورد برایش حکم تاج و تختی ابدی در دنیای بزرگ جادو را دارد . در این راه ممکن است به موجودات جادویی بر بخورم که هر کدام نماد چیزی هستند عشق ، نفرت ،مرگ و زندگی و تنها یک اصیل زاده می تواند از این موجودات شوم یا خیر عبور کند .