یک روز آقای راننده داشت می رفت سر کارش. همین طوری که داشت می رفت و می رفت و می رفت، یک دفعه حواسش پرت شد و خورد به یک ماشین دیگه. گفت ای بابا! حالا چه کار کنم؟ از ماشینش پیاده شد. دید راننده اون یکی ماشین یه خانومه که انگشتش زخم شده.
یک کمی که صبر کردند، دیدند یه صدایی میاد: بَه بو بَه بو بَه بو ... صدای ماشین پلیس بود. آقای پلیس اومد جلو و گفت: آخ آخ آخ! حتما حواستان پرت شده که با هم تصادف کردید.