تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

شعر [ غزل های پست مدرن ]

مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,466
12,571
219
دو جام قبل و ... دو تا بعد کار می چسبد...
دو جام بعد در آغو*ش یار می چسبد

همین که م*ست شوی... حس کنی که خوشبختی
در اوج تلخی این روزگار می چسبد

مرا بخواه و به من چای و بو*سه وعده بده
قرار تو به من بی قرار می چسبد

بچنگ جسم مرا عاشقانه ... چون شیری
که ناگهان به گلوی شکار می چسبد

چقدر م*ست در آغو*ش بودنت خوب است
چقدر بو*سه ی بی اختیار می چسبد

مرا رها کن و بگذار منتظر باشم...
برای بو*سه کمی انتظار می چسبد

مهتاب یغما
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,466
12,571
219
نسیمی بافه های گیسوانم را رها کرده
خدا با بی قراری سرنوشتم را بنا کرده

همیشه معتقد بودم که عشق افسانه ای واهی ست
ولی انگار حالا در دلم آتش به پا کرده

پشیمان است هرکس عشق را پنهان نگه دارد
پشیمان تر کسی که عشق خود را برملا کرده

مگو با هیچ کس راز دلت را... زود می میرد
گل سرخی که مشتش را برای خلق وا کرده

زمین هم دوست دارد در کنار آسمان باشد
ولی تنها به یک دیدار از دور اکتفا کرده

تو روز آخر اسفند من آغاز فروردین
خدامارا به همدیگر رسانده یا جدا کرده؟

(طیبه عباسی)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
2,353
5,786
148
روی این کره‌ی خاکی:)
وضعیت پروفایل
خدایا این همه امتحان میگیری ازمون،فکر ورقه و تصحیح کردنش نیستی؟
ابرهای بغض در رؤیای بارانی شدن
سینه‌ها؛ دریاچه‌ای در حال طوفانی شدن


پنجه‌ی خونین بالش‌ها پُر از پَرهای قو
خواب‌ها دنبال هم در حال طولانی شدن

زندگی آن مردِ نابینای تنهایی‌ست که –
چشم‌ها را شسته در رؤیای نورانی شدن

قطره‌ای پلک مرا بدجور سنگین کرده است
مثل اشک بره‌ها در شام قربانی شدن

خوب می‌فهمم چه حالی دارد از بی‌همدمی
پابه‌پای گرگ‌ها سرگرم چوپانی شدن

برکه‌های تشنه می‌بینند با چشمان خیس
نیمه‌شب‌ها خواب گرمِ ماه‌پیشانی شدن

خالی‌ام از اشتیاق بودن و تلخ است تلخ
جای هر حسی پر از حس پشیمانی شدن

چاره‌ی لیلای بی مجنون این افسانه چیست؟
یا به دریا دل سپردن... یا بیابانی شدن
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
2,353
5,786
148
روی این کره‌ی خاکی:)
وضعیت پروفایل
خدایا این همه امتحان میگیری ازمون،فکر ورقه و تصحیح کردنش نیستی؟
می زنی در نرفته ای آقا
تا ابد با جنازه درگیری

تا کجا رفته ای؛ولی هر شب
پای تاوان لاشه می میری

زنده در انجماد یک بستر
مرگ را کرده ای هماغوشت

فکر کن،تا کجای این قصه -
زندگی می کند فراموشت.

مرگ یعنی که زخم کاری بود
وقت افتادنت به فحاشی

چشم بستی ،شکنجه می شد در -
"خفه شو ،گم شو ، احمقِ لاشی"

رد شد از سرخی کمربندت
روی بامت کبوترت، پر ،پر.

آسمانت همیشه پاییزی
می رود در هوای دیگر سر

مرگ یعنی سکوت خون گریه
بودنش در قطار ،اجباری

سرنوشتی به غیر رفتن نیست
مثل این ریل های تکراری

دور از تو نشست و عاشق بود
مرگ یعنی زنی که شاعر شد

عاشقی با مداد و یک دفتر
درد را، هی؛ کشید و ماهر شد

اتهامش خیانتی ذهنی است
حکم اعدام لازم الاجراست

صورتت را عقب نکش آقا
تا تفی می کنی که سر بالاست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
2,353
5,786
148
روی این کره‌ی خاکی:)
وضعیت پروفایل
خدایا این همه امتحان میگیری ازمون،فکر ورقه و تصحیح کردنش نیستی؟
چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی


بلندمی پرم اما ، نه آن هوا که تویی

تمام طول خط از نقطه ی که پر شده است

از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی

ضمیر ها بدل اسم اعظم اند همه

از او و ما که منم تا من و شما که تویی

تویی جواب سوال قدیم بود و نبود

چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی

به عشق معنی پیچیده داده ای و به زن

قدیم تازه و بی مرز بسته تا که تویی

به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم

از این سفر همه پایان آن خوشا که تویی

جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا

کسی نشسته در آنسوی ماجرا که تویی

نهادم اینه ای پیش روی اینه ات

جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی

تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای

نوشته ها که تویی نانوشته ها که تویی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
2,353
5,786
148
روی این کره‌ی خاکی:)
وضعیت پروفایل
خدایا این همه امتحان میگیری ازمون،فکر ورقه و تصحیح کردنش نیستی؟
چقدر ساده به هم ریختی روان مرا


بریده غصّه ی دل کندنت امان مرا

قبول کن که مخاطب پسند خواهد شد

به هر زبان بنویسند داستان مرا

گذشتی از من و شب های خالی از غزلم

گرفته حسرت دستان تو جهان مرا

سریع پیر شدم آنچنانکه آینه نیز

شکسته در دل خود صورت جوان مرا

به فکر معجزه ای تازه بودم و ناگاه

خدا گرفت به دست تو امتحان مرا

نه تو خلیل خدایی نه من چو اسماعیل

بگیر خنجر و در دم بگیر جان مرا

تو را به حرمت عشقت قسم بیا برگرد

بیا و تلخ تر از این مکن دهان مرا

چه روزگار غریبی است بعد رفتن تو

ب*غل گرفته غمی کهنه آسمان مرا

تو نیم دیگر من نیستی ؛ تمام منی

تمام کن غم و اندوه سالیان مرا
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
2,353
5,786
148
روی این کره‌ی خاکی:)
وضعیت پروفایل
خدایا این همه امتحان میگیری ازمون،فکر ورقه و تصحیح کردنش نیستی؟
... ولی نشد برسد دست من به دامن تو


نشد که بو کنمت ای بهار در تن تو!

گرفت دست مرا هرکه ، بر زمینم زد

بگیر دست مرا ، دست من به دامن تو

به شاه بیت غزل های خواجه می مانست

غزل ترانه ی چشمان مردافکن تو

شکوه شرقی خورشید های ناپیدا

نشد که نور بتابد به من ز روزن تو

تو باغ روشن آوازهای پیوندی

نشد که خوشه بچینم شبی ز خرمن تو

غریبه چشم تو را جار می زند اما

منم که گم شده ام در نگاه روشن تو

غریب و گنگ به بن بست مرگ افتادم

بیا! نیایی اگر خون من به گردن تو

غروب بود و من و تو غریب ، وقت وداع

صدای هق هق من بود و گریه کردن تو
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
2,353
5,786
148
روی این کره‌ی خاکی:)
وضعیت پروفایل
خدایا این همه امتحان میگیری ازمون،فکر ورقه و تصحیح کردنش نیستی؟
بر حذر باش که این راهِ پر از بیم و امید
دلِ پُر خواهد و پای سبک و دست تهی
بر حذر باش که فرقی نکند در صفِ حشر
قدِ رنجور علف با تنه ی سروِ سهی



تبِ اندوه بگیرد بدنت را محکم
تک و تنها سفری رو به نهایت باشی
زیر دستان لَحَد غرق خجالت بشوی
تازه فکر قدغن های خدایت باشی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
2,353
5,786
148
روی این کره‌ی خاکی:)
وضعیت پروفایل
خدایا این همه امتحان میگیری ازمون،فکر ورقه و تصحیح کردنش نیستی؟
دست و پا بسته، دهان بسته، جهان هم بسته
ثانیه میرود و باز نمی گردد هیچ
لحظه وقتی برود تا که به پایان برسد
ته نشین می شود، آغاز نمی گردد هیچ


تبِ اندوه بگیرد بدنت را مُحکم
تک و تنها سفری رو به نهایت باشی
زیر دستانِ لَحَد غرق خجالت بشوی
تازه فکرِ قدغن های خدایت باشی

حق و ناحق شدنِ عمر مساوی بشود
کی قدم در گذرِ معرکه کافیست عزیز
هر چه کردی به خودت کردی و در خود بنویس
ساعتِ خواب شده، وقت تلافیست عزیز
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,466
12,571
219
اولِ روضــه میـــــرسد از راه ...
قدبلــند است و پرده ها كوتـــاه

آه از آنشـب كه چشــمِ من افتاد
پشـتِ پـرده بـه تكه ای از مـــاه

بچــه ی هیئـــتم منو حســــاس
به دو چشـمِ تو و به رنگِ سیاه

مویت از زیرِ روسری پیداست
دختــــــــره ... ، لااله الا الله!

به "ولا الضالین" دلم خوش بود
با دو نخ موی تو شدم گمــــراه

چشمهایم زبـان نمیفهمــــــــــند
دیـن ندارد كـه مردِ خاطرخواه

چــای دارم مــــی آورم آنـــور
خـــواهرانِِ عـزیز ! یــــــا الله

سینیِ چــــای داشـت میلـــرزید
میرسیدم كنـــارِ تــو ... ناگــــاه

پا شــــدی و شبیهِ مـــن پا شــد
از لــــبِ داغِ استكــان هــــم آه

وای وقتـــی كـه شــد زلیخایــم
بـــا یكی از بــرادران همـــراه

یــوسفی در خیــالِ خــود بودم
ناگهان سرنگون شدم در چـــاه

"زاغكی قالبِ پنیــــری دیــــد"
و چـه راحـت گـرفت از او روبـاه

آی دنیـــــــــا! همیشه خُرمایَت
بر نخیل است و دستِ ما كوتاه

قاسم صرافان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا