تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

شعر [ غزل های پست مدرن ]

مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,466
12,571
219
مثل آن چایی که می چسبد به سرما بیشتر
بـا همـه گرمیم... با دل هـای تنهـا بیشتر

درد را با جـان پذیراییم و با غـم ها خوشیم
قالی کرمان که باشی می خوری پا بیشتر

بَـم که بودم فقر بـود و عشق امـا روزگار
زخـم غـربت بـر دلم آورد ایـن جـا بیشتر

هر شبِ عمرم به یادت اشک می ریزم ولی
بعـدِ حافظ خوانیِ شب های یلدا بیشتر

رفته ای ... اما گذشتِ عمر تاثیری نداشت
من کـه دلتنگ توام امروز ... فردا بیشتر

زندگی تلخ است از وقتی که رفتی تلخ تر
بغض جانکاه است هنگام تماشا بیشتر

هیچ کس از عشق سو غاتی به جز دوری ندید
هـر قـدر یعقـوب تنهـا شـد زلیخا بیشتر

بر بخارِ پنجره یک شب نوشتی :"عاشقم"
خون شد انگشتم بر آجر حک کنم :ما بیشتر

حامد عسکری
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,466
12,571
219
روزگاری مَحرمــَم بودی تــو در اسرار ِمــن
«مَـــح» رهــا کردی و «رَمـــ»کـــردی چرا ای یـــارِ من؟!

عشقِ صلح‌آمیــــز ِمن ؛ تهدیــــد ِ دنیایـــَت نــبود
پس چرا تحریمــــ کردی قلـــب ِ بـــی‌آزار مــن؟!

انــــزوایی را که تو تحمیــــل کردی بر دلمـــ
با چه ترفنــــدی بُرو*ن آیـــَم از آن،دلــــدار ِمــن؟

«قطــــع»کردی «نامـــه»هایت تا که دلخــــون‌تـــر شوم
چشمِ خود بستـــی به رویِ حالِ ناهنجــــارِ مــن

در شرارت، محـــورَم خواندی که بدنامـــم کنی
«شر»نبودم «شور»بودمــــ، شاهدش اشعـــارِ من!

سال‌ها طی شد تو اکنـــــون تاجدارِ نفرتـــی
من پیــــام ِ عشق هستمــــ، زنده‌باد افــــکارِ من!

«بیستـــون» را تا به«لــــوزان» کوه می‌کَندَمــــ اگر
لغو می‌کــــردی زِ بـُنیـــان، اذیت و آزار ِ مـــن

+محمد صادق زمانی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,466
12,571
219
عشق یعنی که زیر سیگارت،
مانــــده خالی... فقـــط به خاطــر ِمن

بردن از پلـــه تا سر ِکوچه،
آشغــالی ...فقط به خاطر من

عشق یعنی کنار سفره ی ِشام
بی تظاهر به غـــَم، غذا بخــوری

من به رویــَت نیاورمـــ زیرا،
سرحالـــی!... فقـــط به خاطرمن

عشق یعنی گذشتن از اخبار
دادن ِکنتـــرل به سمتــَم هــُل

دیدن داستان مسخره یِ...
سریالـــی .. فقط به خاطـــر ِ من


+مرضیه اوجی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,466
12,571
219
که بگوید: بنشیـــن، حرف بـــزن، شـ ..ـور بپاش

سخت کوتاه کن این جمعه‌ی طولانی را

همه منهـــای تــو تلخ‌اند، به اندازه‌ی چای

بده آن خنده‌ی چون قند ـ که می‌دانی ـ را

سر بگردان و به این سمت بچرخان ابرو

این‌ طرف پرت کن آن چاقــوی زنجانی را

تو بخوان شعر! بخوان شعر! دوچندان بکـــند،

خواندنــــَت لذّتِ شب‌های غــزل‌خوانــــی را



+صالح دروند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,466
12,571
219
خبـــــر بــــــه دورترین نقطه ي جهان برسد

نخواست او به منِ خسته بــی گمان برسد

شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشمِ خودت

کسی کــــــه سهم تو باشد به دیگران برسد

چه می کنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر

بـــه راحتی کسی از راه نـاگهـــــــان برسد،...

رهــــــا کنی بــــــرود از دلت جــدا بـــــاشد

به آن کـــه دوست تَرَش داشته به آن برسد

رهـــــــا کنی بروند و دو تا پرنده شوند

خبر بـــه دورترین نقطه ی جهان برسد

گلایـــه اي نکنی بغض خـویش را بخــــــوري

که هق! هق!... تو مبادا به گوششان برسد

خدا کند کــه... نه! نفرین نمی کنم... نکند

به او کـــــــه عاشق او بوده ام زیان برسد

خدا کند فقط این عشق از سرم برود

خدا کند کــه فقط زود آن زمان برسد



نجمه زارع
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,466
12,571
219
تو را گریه کردم درون خودم

تو را گریه کردم درون سکوت

به عمر سیاهی که بی‌تو گذشت

تو را گریه کردم زمان سقوط



نه راهی به آغو*ش تو باز شد

نه با سرنوشت خودم ساختم

جهنم در آغو*ش من قد کشید

همان روز اول تو ‌را باختم



برای منِ تا ابد نا امید

به جز چشم‌هایت پناهی نبود

تو را گریه کردم که وقت وداع

به جز شانه‌ات تکیه‌گاهی نبود



تنم آرزوهای سر خورده از

جنونی که بعد از تو پایان گرفت

خدا از تماشای من گریه کرد

زمین خورده بودم که باران گرفت



زمان سرنوشت مرا سر برید

که سهم من از زندگی درد شد

غمت توی رگ‌های من رخنه کرد

که نشکفته تا ریشه‌ام زرد شد



کویرم، پر از آرزوی محال

پر از هق‌هق وُ غصه وُ بغض و درد

تو را سرنوشتی که از من گرفت

مرا گریه‌هایی که خالی نکرد



| پویا جمشیدی |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,466
12,571
219
رفتم از چند مبداء ِ معلوم
تا رسیدم به مقصدی مجهول
آخر ِ عمر هم نفهمیدم
زندگی فاعل است یا مفعول !

هرچه من گوسفند تر شده ام
صاحب گله گرگ تر شده است
سال ها رفته است و چهره ی من
با نقابم بزرگ تر شده است
اشک من قطره های خون من است
خون من در رگ قلم جاری ست
قلم ِ من به عشق می چرخد
که نخستین دلیلِ بیزاری ست ...
شعراز گونه هام می‌ریزد
زیر ِ هر چتر ، زیر ِ هر باران
شعر از دست دادن ِ عشق است
بعد ِ از دست دادن ِ ایمان
زندگی آنچان نبود که من
آنچه باید که می‌شدم باشم
تو خودت باش و آنچه باید شو
من بلد نیستم خودم باشم !
من فقط روزنامه ای بودم
بین انبوه دسته بندی ها
مرگ در صفحه ی حوادث بود
زندگی در نیازمندی ها
سادگی کردم و پیاده شدم
که سواران پیاده می خواهند
که تمامی کارفرمایان
کارگر های ساده می خواهند ...
یاسر قنبرلو
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,466
12,571
219
آرام بگیر امشب، ما هر دو پُر از دردیم
در آتش و یخبندان، داغیم ولی سردیم

داغیم، نمی‌فهمیم؛ تا فاجعه راهی نیست
سردیم، نمی‌خواهیم از فاجعه برگردیم ..

از مرهمِ یکدیگر تا زخمیِ هم بودن
راهی‌ست که بی‌مقصد، با عشق سفر کردیم

شعریم و نمی‌خوانیم، شوقیم و نمی‌خواهیم
چشمیم و نمی‌بینیم، سبزیم ولی زردیم ..

این فصلِ پریشان را برگی بزن و بگذر
در متنِ شبِ بی‌ماه، دنبالِ چه می‌گردیم؟

بیداریِ رویایی، دیدی که حقیقت داشت
ما خاطره‌هامان را از خواب نیاوردیم

تردید نکن در شوق، تصمیم نگیر از خشم
آرام بگیر امشب، ما هر دو پُر از دردیم ..

#افشین_یداللهی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,466
12,571
219
پی به رازِ سفرم بُرد و چنان ابر گریست
دید باز آمدنی در پیِ این رفتن نیست ..

همه گفتند "مَرو" دیدم و نشنیدم‌شان
مثله این بود به یک رود بگویند: بِایست!

مفتضَح بودن ازین بیش که در اولِ قهر
فکر برگشتنم و واسطه‌ای نیست که نیست ..

در جهانِ تهی از عشق نمی‌مانم چون
در جهانِ تهی از عشق نمی‌باید زیست!

دهخدا تجربه عشق ندارد ورنَه
معنی "مرگ"و "جدایی" به یقین هردو یکیست ..

#کاظم_بهمنی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,466
12,571
219
من بی تو نیستم، تو بی من چه می کنی؟
بی‌صبح ای ستاره‌ی روشن چه می‌کنی؟

شب را به خواب‌دیدن تو روز می‌کنم

با روزهای تلخ ندیدن چه می‌کنی؟

این شهر بی تو چند خیابان و خانه است

تو بین سنگ و آجر و آهن چه می‌کنی؟

گیرم که عشق پیرهنی بود و کهنه شد

می‌پوشمش هنوز، تو بر تن چه می‌کنی؟

من شعله شعله دیده‌ام ای آتش درون

با خوشه خوشه خوشه‌ی خرمن چه می‌کنی!

پرسیده‌ای که با تو چه کردم هزار بار

یک بار هم بپرس تو با من چه می‌کنی؟!

| مژگان عباسلو |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا