تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

شعر - مرثیه جدایی -

انجمن کافه نویسندگان

کاش من هم همچو یاران، عشقِ یاری داشتم
خاطری می‌خواستم یا خواستاری داشتم
تا کشد زیبارخی بر چهره‌ام دستی ز مهر
کاش چون آیینه، بر صورت غباری داشتم
ای که گفتی انتظار از مرگ جانفرساتر است!
کاش جان می‌دادم اما انتظاری داشتم
شاخه‌ی عمرم نشد پر گل که چیند دوستی
لاجرم از بهر دشمن کاش خاری داشتم
نغمه‌ی سر داده در کوهم، به خود برگشته‌ام
که به سوی غیرِ خود راه فراری داشتم
محنت و رنج خزان اینگونه جانفرسا نبود
گر نشاطی در دل از عیش بهاری داشتم
تکیه کردم بر محبت، همچو نیلوفر بر آب
اعتبار از پایه‌ی بی‌اعتباری داشتم
پای‌بند کس نبودم، پای‌بندم کس نبود
چون نسیم از گلشن گیتی گذاری داشتم
آه «سیمین» حاصلم زین سوختن افسرده است
همچو اخگر دولت ناپایداری داشتم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

ﮐﺎﺭ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻧﯿﺴﺖ
ﺁﺧﺮ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﯾﺎﺩ ﺗﻮﺍﻡ ﺩﺭ ﺳﻔﺮﻡ
ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺷﺎﯾﺴﺘﻪ ﺗﺮﻡ
ﻋﻬﺪ ﺑﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﻢ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺭﯼ ﺭﺍ
ﻋﻬﺪ ﺑﺴﺘﻢ ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﻋﻬﺪ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﻡ
ﻣﺜﻞ ﺍﺑﺮﯼ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ﺩﺭ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻭ ﺷﻬﺮ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ
ﻭﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﻬﺮﺗﻮ ﺑﯿﻔﺘﺪ ﮔﺬﺭﻡ
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

مثل بیماری که بالاجبار خوابش می برد
مرد اگر عاشق شود دشوار خوابش می برد
می شمارد لحظه ها را؛ گاه اما جای او
ساعت دیواری از تکرار خوابش می برد
در میان بسترش تا صبح می پیچد به خویش
عاقبت از خستگی ناچار خوابش می برد
جنگ اگر فرسایشی گردد نگهبانان که هیچ
در دژ فرماندهی سردار خوابش می برد
رخوت سکنی گرفتن عالمی دارد که گاه
ارتشی در ضمن استقرار خوابش می برد
دردناک است اینکه می‌گویم ولی هنگام جنگ
شهر بیدار است و فرماندار خوابش می برد
بی گمان در خواب مس*تی رازهایی خفته است
م**س.ت هم در قصر و هم در غار خوابش می برد
تو شبیه کودکی هستی که در هنگام خواب
پیش چشم مردم بیدار خوابش می برد
من کی ام !؟ خودکار دست شاعر دیوانه ای
تازه وقتی صبح شد خودکار خوابش می برد
یا کسی که جان به در برده ست از خشم زمین
در اتاقی بسته از آوار خوابش می برد
در کنارت تازه فهمیدم چرا در نیمه شب
رهروی در جاده ی هموار خوابش می برد
سر به دامان تو مثل دائم الخمری که شب
سر به روی پیشخوان بار خوابش می برد
یا شبیه مرد افیونی به خواب نشئگی
لای انگشتان او سیگار خوابش می برد
من به ساحل بودنم خرسندم آری دیده ام
اینکه موج از شدت انکار خوابش می‌برد
وقتی از من دوری اما پلک هایم مثل موج
می پرد از خواب تا هر بار خوابش می برد
من در آغو*ش تو ؛ گویی در کنار مادرش
کودکی با گونه ی تبدار خوابش می‌برد
“دوستت دارم” که آمد بر زبان خوابم گرفت
متهم اغلب پس از اقرار خوابش می‌برد
صبح از بالین اگر سر بر ندارد بهتر است
عاشقی که در شب دیدار خوابش می برد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

آخرش نشناختم آن روح بي تاب تو را
خواستم سر دربيارم از تو و دنياي تو
آخرش اما ندانستم رگ خواب تو را
از بناگوشت؟ لبت؟ از چانه ات ؟ يا غبغبت؟
از كجا بايد بگيرم بوسه ي باب تو را ؟
بي هوا در چشمهاي هر زني زل مي زنم!
بلكه در جايي بيابم چشم كمياب تو را !
تا به كي بايد به هر جمعي كه وارد مي شوم
بشنوم از اين و آن هر روز القاب تو را ؟!
باز مي آيم سر راه تو با يك شاخه گل
گرچه ميدانم به هم ميريزم اعصاب تو را !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
غمگینم و این ربطی به خیابان ولی عصر ندارد

که درختانش سالهاست مرا از یاد برده‌اند


غمگینم و این ربطی به تو ندارد

که پسر همسایه‌ام نبودی

تا هر صبح پنجره را باز کنم

بی آنکه جواب سلامت را بدهم

با بنفشه‌ای در گیسوانم


کاش به زنی که عاشق است

می‌آموختند چگونه انتقام بگیرد

غمگینم که عشق این‌همه مهربان است


مژگان عباسلو
غمگینم و این ربطی به خیابان ولی عصر ندارد

که درختانش سالهاست مرا از یاد برده‌اند


غمگینم و این ربطی به تو ندارد

که پسر همسایه‌ام نبودی

تا هر صبح پنجره را باز کنم

بی آنکه جواب سلامت را بدهم

با بنفشه‌ای در گیسوانم


کاش به زنی که عاشق است

می‌آموختند چگونه انتقام بگیرد

غمگینم که عشق این‌همه مهربان است


مژگان عباسلو
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من از راهی دور

برای خواندنِ خواب های تو آمده‌ام،

من از راهی دور

برای گفتن از گریه های خویش


راهی نیست،

در دست افشانیِ حروف

باید به مراسمِ آسانِ اسمِ تو برگردم،

من به شنیدنِ اسمِ تو عادت دارم


من

مشقِ نانوشته ام به دستِ نی،

خواندن از خوابِ تو آموخته ام به راه


من

بارانِ بریده ام به وقتِ دی،

گفتن از گریه های تو آموخته ام به راه


به من بگو

در این برهوتِ بی خواب و طی،

مگر من چه کرده‌ام

که شاعرتر از اندوهِ آدمی ام آفریده اند؟


سیدعلی صالحی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,466
12,567
219
‏دل من خستہ شده ، نــاز ڪشیدن بلدی ؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,466
12,567
219
ای دل ، به سردمهری دوران صبور باش...

#رهی_معیری
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,466
12,567
219
- هستم ز غمش چنان پریشان که مپرس ..

#مولوی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,466
12,567
219
اولـــش چشم به دردوختـــن و زُل زدن اســت
آخرش خیره شدن هــای ِ به مــاه اســـت فقـــط !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا