- Apr
- 544
- 4,901
- 118
| تو |[تو]
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
در خیالم آمدی
محکم ب*غل کردم تو را
بی وفا این آمدن در عالم رویا چرا
آخرین ویرایش توسط مدیر:
با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن میگذرد.در کوچه پس کوچههای هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید
| تو |[تو]
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
| از |[بی وفا]
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟
سلامت"دل"
با چشمانی که تو داری
دل من سر به سلامت نبرد