تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

مشــاوره مشاوره ارتقای قلم

  • شروع کننده موضوع سادات.۸۲
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 226
  • پاسخ ها 41
وضعیت
موضوع بسته شده است.
برترین سرپرست سال ۱۴۰۲
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری
مدرس انجمن
تیم تگ
برترین‌ مقام‌دار سال
Oct
2,130
7,938
148
اردکان - یزد
وضعیت پروفایل
تخیل من جای پیچیده ای است، بگذارید آسوده در آن غرق شوم.
Negar-1698782748322.png

نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند اما مشاورین، پیمانکاران رمان، داستان و آثار مهم می باشند!

* نویسنده عزیز لطفا با مشاور خود نهایت همکاری را داشته باشید.

* در صورتی که با مشاور همکاری نکنید و مشاور گزارش دهد، رمان شما تا زمان ارتقا، قفل خواهد شد.

درخواست کننده: @ستارهی سودا
مشاور: @VIXEN

|مدیریت بخش کتاب|
 
آخرین ویرایش:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,055
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
با درود فراوان
نویسنده عزیز @ستارهی سودا
لطفا یک پارت از رمانت + مشکلت رو برام بگو
دقیقا توی چه نکاتی احساس ضعف می‌کنی؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,055
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
اگر توی تمام رمان مشکل داری
یه پارت بفرستی متوجه میشم
یا اگر نقدی برات انجام دادن بهم بده
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Dec
84
585
83
20
با درود فراوان
نویسنده عزیز @ستارهی سودا
لطفا یک پارت از رمانت + مشکلت رو برام بگو
دقیقا توی چه نکاتی احساس ضعف می‌کنی؟
اول از همه توصیف افراد و محیط اطراف
بعد داستان تو ذهن خودم مشخصه ولی درست نمیتونم به خواننده بفهمونم
سوم اینکه کلاً قلمم ضعیفه




پارت اول
آلبوم خاطراتم رو باز کردم که با اولین نوشته‌ی خودم رو به رو شدم.

گاهی....
دلت"به راه"نیست!!
ولى سر به راهى…
خودت را میزنى به "آن راه" و میروى…
و همه،
چه خوش باورانه فکر می كنند
که تو
"روبراهى"…

ورق زدم و شروع کردم به دیدن عکس های بچگی
با دیدن عکسش قطره اشکی از گوشه‌ی چشمم چکید
چقدر راحت ولم کردن و رفتن.
به عکس مادر جون خیره بودم
*چهار سال قبل
  • سودا اینقدر پای این کتابا نشین بچه چشم‌هات ضعیف شد.
  • مامان فقط و فقط یکم دیگه لطفاً
  • هر طور راحتی گل نازم من و بابات میریم بیرون خانم جون تو باغچه هست داره به درخت‌ها آب میده نرگسم داره تو حیاط بازی می‌کنه
در حالی که عینکم رو جا به جا می‌کردم گفتم
- چشم مامان الان منم میرم پیششون
مامان رفت و در و بست نگاهی به ساعت انداختم چهار بعداز ظهر رو نشون میداد
رفتم تو حیاط که نرگس جیغ میزد
- سودا میای باهم بازی کنیم؟
نگاهی بهش کردم و گفتم
- جغله ی من بدو بیا بغلم
بدو بدو اومد و بغلم کرد که خان جون مادربزرگم گفت
- پدرسوخته چقدر دوست داره
خندیدم که خان جون ادامه داد
- بیاین این‌جا بشینین براتون میوه بیارم
خان جون یه چیزی شبیه تخت داشت که با یه قالی گل گلی روش رو پوشونده بود
من روش نشستم و نرگس رو گذاشتم رو پام
این اواخر زیاد حالم رو به راه نبود
یا درس می‌خواندم و سرم گرمه درس بود
یا به یه جا خیره میشدم و وقتی به خودم میومدم چند ساعت گذشته بود
فقط و فقط حالم با خان جون خوب بود
انگار آرامشم کنار اون بود
خان جون با ظرفی پره میوه اومد و نشست و گفت
_ سودا؟
  • جونم؟
  • جونت بی بلا مادر، اگه میشه کمتر سرت روتو کتاب و دفتر هات کن
متعجب نگاهش کردم و گفتم
-‌ چرا خان جون!؟ مگه نمی گفتین دوست دارین دکتر بشم منم دارم درس میخونم تا بهترین باشم
  • میدونم مادر می‌دونم اما خودت رو دیدی چقدر لاغر شدی مامانت نگرانته نکن این کارو مادر
  • چشمی گفتم و شروع کردم به پوست کندن سیب توی دستم در آخرم کوچولوش کردم و دادم دست نرگس
یکمی پیش خان جون بودیم و برگشتیم خونه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,055
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
خب
مشکلت توصیفات و فضاسازیه
و این‌که، روند داستانو به جز ذهنت، تایپ هم کردی؟ خط داستانیت رو مشخص نوشتی جایی؟

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Dec
84
585
83
20
خب
مشکلت توصیفات و فضاسازیه
و این‌که، روند داستانو به جز ذهنت، تایپ هم کردی؟ خط داستانیت رو مشخص نوشتی جایی؟
آره نصف داستان حاضره
و اینم بگم که داستان زندگیه خودمه یعنی یه چیزی ساخته ذهن نیست:)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,055
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
اول از همه توصیف افراد و محیط اطراف
بعد داستان تو ذهن خودم مشخصه ولی درست نمیتونم به خواننده بفهمونم
سوم اینکه کلاً قلمم ضعیفه




پارت اول
آلبوم خاطراتم رو باز کردم که با اولین نوشته‌ی خودم رو به رو شدم.

گاهی....
دلت"به راه"نیست!!
ولى سر به راهى…
خودت را میزنى به "آن راه" و میروى…
و همه،
چه خوش باورانه فکر می كنند
که تو
"روبراهى"…

ورق زدم و شروع کردم به دیدن عکس های بچگی
با دیدن عکسش قطره اشکی از گوشه‌ی چشمم چکید
چقدر راحت ولم کردن و رفتن.
به عکس مادر جون خیره بودم
*چهار سال قبل
  • سودا اینقدر پای این کتابا نشین بچه چشم‌هات ضعیف شد.
  • مامان فقط و فقط یکم دیگه لطفاً
  • هر طور راحتی گل نازم من و بابات میریم بیرون خانم جون تو باغچه هست داره به درخت‌ها آب میده نرگسم داره تو حیاط بازی می‌کنه
در حالی که عینکم رو جا به جا می‌کردم گفتم
- چشم مامان الان منم میرم پیششون
مامان رفت و در و بست نگاهی به ساعت انداختم چهار بعداز ظهر رو نشون میداد
رفتم تو حیاط که نرگس جیغ میزد
- سودا میای باهم بازی کنیم؟
نگاهی بهش کردم و گفتم
- جغله ی من بدو بیا بغلم
بدو بدو اومد و بغلم کرد که خان جون مادربزرگم گفت
- پدرسوخته چقدر دوست داره
خندیدم که خان جون ادامه داد
- بیاین این‌جا بشینین براتون میوه بیارم
خان جون یه چیزی شبیه تخت داشت که با یه قالی گل گلی روش رو پوشونده بود
من روش نشستم و نرگس رو گذاشتم رو پام
این اواخر زیاد حالم رو به راه نبود
یا درس می‌خواندم و سرم گرمه درس بود
یا به یه جا خیره میشدم و وقتی به خودم میومدم چند ساعت گذشته بود
فقط و فقط حالم با خان جون خوب بود
انگار آرامشم کنار اون بود
خان جون با ظرفی پره میوه اومد و نشست و گفت
_ سودا؟
  • جونم؟
  • جونت بی بلا مادر، اگه میشه کمتر سرت روتو کتاب و دفتر هات کن
متعجب نگاهش کردم و گفتم
-‌ چرا خان جون!؟ مگه نمی گفتین دوست دارین دکتر بشم منم دارم درس میخونم تا بهترین باشم
  • میدونم مادر می‌دونم اما خودت رو دیدی چقدر لاغر شدی مامانت نگرانته نکن این کارو مادر
  • چشمی گفتم و شروع کردم به پوست کندن سیب توی دستم در آخرم کوچولوش کردم و دادم دست نرگس
یکمی پیش خان جون بودیم و برگشتیم خونه
قسمتی از پارت رو ویرایش می‌کنم تو ببین:
پارت اول
با دستای لرزون و لاغرم ، آلبوم خاطراتم رو باز کردم که با اولین نوشته‌ی خودم رو به رو شدم:
« گاهی....
دلت"به راه"نیست!!
ولى سر به راهى…
خودت را میزنى به "آن راه" و میروى…
و همه،
چه خوش باورانه فکر می كنند
که تو
"روبراهى"…»
لبخند تلخ کوچیکی روی ل*ب‌‌هام نشست، کسی که این‌ها رو نوشته منم؟ منم که این‌جوری می‌لرزم؟
چطور ممکن بود یه روز زندگی من، به تلخی اسپرسوهایی که مامان درست می‌کرد بشه و منی که از قهوه‌ فراری بودم، این‌طوری به زندگی تلخم تن بدم... .
دوباره و دوباره ورق زدم و شروع کردم به دیدن عکس های بچگیم، خاطرات خوبی که فقط خاطره بودن!
با دیدن عکس اون، قطره اشکی از گوشه‌ی چشمم، لجوجانه و بی‌مهابا پایین چکید، چقدر راحت ولم کردن و رفتن، چقدر ارزش موندن نداشتم.
با دید تارم به عکس مادر جون خیره بودم، لبخند زیباش و لپ‌های برجسته‌ای که مثل گلای قرمز حیاطشون بود.

***
چهار سال قبل

(هیچ‌وقت پارت رو با دیالوگ شروع نکن)
مامان با صورت اخم کرده‌ای که سعی می‌کرد مهربونیش رو پنهون کنه تشر زد:
- سودا اینقدر پای این کتابای عجق‌وجق نشین بچه چشم‌هات ضعیف شد.
بدون این‌که سرم رو بالا بیارم جواب دادم:
- مامان فقط و فقط یکم دیگه لطفاً.
اخم‌هاش رو باز کرد و انگار دیگه نتونست لبخندش رو پنهون کنه:
- هر طور راحتی گل نازم من و بابات میریم بیرون خانم جون تو باغچه هست داره به درخت‌ها آب میده نرگسم داره تو حیاط بازی می‌کنه حواست بهشون باشه‌ ها!
در حالی که عینک گرد و صورتی رنگم رو جا به جا می‌کردم، خندون گفتم:
- چشم مامان الان منم میرم پیششون نگران نباش.
مامان با خداحافظی کوتاه و سرخوشی، همراه پدر رفت و در چوبی اتاق رو بست، نگاهی به ساعت نشسته بر دیوار انداختم که چهار بعداز ظهر رو نشون می‌داد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,055
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
قسمتی از پارت رو ویرایش می‌کنم تو ببین:
پارت اول
با دستای لرزون و لاغرم ، آلبوم خاطراتم رو باز کردم که با اولین نوشته‌ی خودم رو به رو شدم:
« گاهی....
دلت"به راه"نیست!!
ولى سر به راهى…
خودت را میزنى به "آن راه" و میروى…
و همه،
چه خوش باورانه فکر می كنند
که تو
"روبراهى"…»
لبخند تلخ کوچیکی روی ل*ب‌‌هام نشست، کسی که این‌ها رو نوشته منم؟ منم که این‌جوری می‌لرزم؟
چطور ممکن بود یه روز زندگی من، به تلخی اسپرسوهایی که مامان درست می‌کرد بشه و منی که از قهوه‌ فراری بودم، این‌طوری به زندگی تلخم تن بدم... .
دوباره و دوباره ورق زدم و شروع کردم به دیدن عکس های بچگیم، خاطرات خوبی که فقط خاطره بودن!
با دیدن عکس اون، قطره اشکی از گوشه‌ی چشمم، لجوجانه و بی‌مهابا پایین چکید، چقدر راحت ولم کردن و رفتن، چقدر ارزش موندن نداشتم.
با دید تارم به عکس مادر جون خیره بودم، لبخند زیباش و لپ‌های برجسته‌ای که مثل گلای قرمز حیاطشون بود.

***
چهار سال قبل

(هیچ‌وقت پارت رو با دیالوگ شروع نکن)
مامان با صورت اخم کرده‌ای که سعی می‌کرد مهربونیش رو پنهون کنه تشر زد:
- سودا اینقدر پای این کتابای عجق‌وجق نشین بچه چشم‌هات ضعیف شد.
بدون این‌که سرم رو بالا بیارم جواب دادم:
- مامان فقط و فقط یکم دیگه لطفاً.
اخم‌هاش رو باز کرد و انگار دیگه نتونست لبخندش رو پنهون کنه:
- هر طور راحتی گل نازم من و بابات میریم بیرون خانم جون تو باغچه هست داره به درخت‌ها آب میده نرگسم داره تو حیاط بازی می‌کنه حواست بهشون باشه‌ ها!
در حالی که عینک گرد و صورتی رنگم رو جا به جا می‌کردم، خندون گفتم:
- چشم مامان الان منم میرم پیششون نگران نباش.
مامان با خداحافظی کوتاه و سرخوشی، همراه پدر رفت و در چوبی اتاق رو بست، نگاهی به ساعت نشسته بر دیوار انداختم که چهار بعداز ظهر رو نشون می‌داد.
علائم نگارشی، یک دست بودن لحن متن، اضافه کردن توصیفات غیر مستقیم و اضافه کردن حالات بیشتر به هر دیالوگ. تا جایی هم سعی کن به جای گفتن ( با عصبانیت حرف زد❌ بنویسی: صدایش را بالا برد و گفت: خفه شو! ✅)
این‌طوری فضاسازی کردی
توصیفات مکان رو یادت نره
لابلای متن‌، یه تصویری از رنگ اتاق یا چیدمانش بده و...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,055
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
سعی کن تمام و کمال بنویسی، اتفاقات مهم رو به اضافه تایم اومدنشون به رمان بنویسی تا بتونی سریع و راحت انتقال بدی به صحنه ها
اگر هم صحنه سازی سختته
کافیه خودت رو موقعی که توی اون شرایط بودی به یاد بیاری و احساساتی که توی دلت بود رو شرح بدی
توصیفات درونی، افکار و احساس شخصیت رو به ارومی و بدون عجله بنویس
و عزیزدلم، امیدوارم زندگی قشنگیشو بهت نشون بده..
آره نصف داستان حاضره
و اینم بگم که داستان زندگیه خودمه یعنی یه چیزی ساخته ذهن نیست:)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,055
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
هیچی رو جا ننداز و کامل بنویس
از توصیف کردن نترس
از توصیف حالات، رنگ چشم و ابرو، افکار غم انگیز و... نترس
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا