کلا توی فضای عاشقانه ساختن لنگ میزنماونا که زیاد مهم نیست ناظر کمکت میکنه.
چه رازی میتونه باشه جز اهداف سیاسی اخه؟:/
و اینکه نگران تکراری بودنش نباش اگه درست اجراش کنی موفق میشه، چون میزان کلیشه زیادی نداره.
عاشقانشم یه عاشقانه جدید باشه و پایانش یکیشون بمیرن جالب میشه
کتاب عاشقانه هم زیاد خوندما ولی هیچکدوم عشق جالب توجهی نداشته
اما برای آشناییشون هم طبق تفکرات و فرهنگ اون طرف یه برنامههایی دارم
اولین مأموریت دومینیکا بعد از اینکه وارد سازمان میشه، ترور یکی از اعضای پارلمان اتریش توی جمیرای دبی هستش که از روزها قبلتر میره به اونجا؛ در پوشش یه توریست پولدار توی هتل اقامت میگیره و منتظر روز عملیات میشه
از این طرف، میگل دستور میگیره که به عنوان افسر گروه دوازدهم سازمان گرو که در زمینه جنگ اطلاعاتی فعالیت میکنن، یه خبرچین که در واقع منشی سفیر آمریکاست رو توی جمیرا و همون هتل، ملاقات بکنه و اطلاعاتش رو بخره.
پس اینجوری میشه که هردو باهم توی یه جا بخاطر اهداف متفاوت قرار دارن اما خب اتفاقی باهم آشنا میشن. گفتم که دومینیکا زیاد پایبند اخلاق نیست و از اون طرف میگل هم اهل خوشگذرونی. این طور برنامه داشتم که هردو برای حفظ ظاهر و پوشش ماموریت خودشون، به عنوان دوتا مهمان هتل باهم وقت بگذرونن؛ شام بخورن، برن کلوپ، شنا و خیلی چیزای دیگه... خلاصه آشنایی باهم داشته باشن و بلکه یه شب رو هم با هم بگذرونن.
اما روز انجام ماموریت، دومینیکا با مشکل مواجه بشه و هدف ترورش مستقیما کشته نشه و فقط به طور وخیم مجروح بشه که حالا نمیدونم چطور دقیقا این اتفاق رو شرح بدم. اینجاست که دومینیکا باید سریع محل رو ترک بکنه و میگل که موضوع رو رصد میکرده، متوجه میشه که این دختره یه دختر معمولی نیست ( قبلش برای هم نقش بازی میکردن که مثلا هردو توریست یا تاجر هستن و فقط محض خوشگذرونی باهمن) در آخر میگل کمکش میکنه که از اون هتل بیرون بیاد و دومینیکا برای اینکه پوشش عملیاتش حفظ بشه، تصمیم میگیره که میگل رو بکشه اما خب پسره خودش اینکارهست و زودتر اسلحه رو طرفش میگیره! در واقع میخوام یه صحنه بسازم که هردو به طرف هم اسلحه میگیرن. اما خب بعدش طبق دیالوگها و شرایط ( از اونجایی که میگل هم به به حالت تفریح طور به قضیه نگاه میکرده و برعکس دومینیکا همه چی رو جدی نمیگرفته ) تصمیم میگیرن که هردو برگردن به روسیه چون همکار هم هستن.
توی یه خانهی امن مستقر میشن از اون طرف هدف ترور دومینیکا هم توی بیمارستان میمیره و عملیاتش با یه کوچولو خرابکاری، تکمیل میشه اما ماموریت میگل هنوز ادامه داشته و باید توی سه نوبت، اطلاعات رو از خبر چین میگرفته ( بخاطر اینکه اون طرف از واریز پول جاسوسی مطمئن بشه و اینا ).
توی روز آخر که میگل برای گرفتن اطلاعات میره، دومینیکا خیلی اتفاقی تراشههای ماموریت میگل رو از دو ملاقات قبلی پیدا میکنه و از اونجایی که اعتمادی به میگل نداشته، همه رو چک میکنه و متوجه اسم پدرش و ویدیوی اعترافات قبل مرگش میشه که مربوط به پروندهی جاسوسی آمریکا میشه ( پدر غیر واقعیش ) این اطلاعات تا حالا پیش دولت آمریکا بوده و دومینیکا میفهمه که این آدم خیلی تناقضها داره با زندگی خودش. مثلا میتونیم بگیم که طرف توی اعترافاتش میگه که بخاطر اینکه لو نره و بتونه راحت از مرز فرار کنه، زن و دختر کوچیکشو به قتل میرسونه تا فرار کنه راحت. در نتیجه دومینیکا اینجا متوجه دروغ زابکوف میشه.
فقط تا اینجای رمان رو طراحی کردم بقیشو پاک پاکم :/
آخرین ویرایش توسط مدیر: