تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

مشــاوره مشاوره پرورش ایده و ویراستاری

  • شروع کننده موضوع سادات.۸۲
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 269
  • پاسخ ها 46
وضعیت
موضوع بسته شده است.
نویسنده
نویسنده
Sep
215
754
93
22
Tehran
وضعیت پروفایل
Absolute silence
خب ببین درکل تو درباره یه کشور داری می‌نویسی و اتفاقاتش پس باید تاریخ داستانتو به خوبی بلد باشی مثلا اگه داری یه قسمتی از تاریخ رو می‌نویسی همون قسمت کافیه ولی موضوعت کل رو پوشش میدم. و این‌که می‌خوای از فروپاشی شوروی بنویسی یا شروعش؟ چون خانواده سزار کمونیست نبودن اصلا. اگه گورباچف رو میگی خب باید بگم دوران گورباچف شوروی درواقع برضد سوسیالیسم در ردای سوسیالیسم قدم برمی‌داشت که اینا رو کرکتر اصلیت باتوجه به اینکه گفتی سوسیالیسته باید دقت کنه و بطور غیرمستقیم در شخصیتش پردازش بشه. و اینکه درباره‌ی جاسوس‌های کا گ ب خیلی نوشته شده و حتی فیلم ساخته شده پس باید خیلی توی پردازش و نکاتی که رمانتو از بقیه اثار ادبی متمایز می‌کنه دقت کنی. شروع خوبی داری! تبریک میگم. فقط متوجه نشدم، جاسوست فراموشی گرفته؟
به نکاتی که گفتی دقت میکنم
داستان از فروپاشی شوروی شروع میشه
ولی خب شروعش مثل شروع انقلاب روسیه و ترور خانواده سزار اتفاق میفته
فراموشی نگرفته، توی حادثه سن کمی داشته و وقتی تحت آموزش نظامی قرار گرفته، روی روان و باورهایی که داشته تاثیر گذاشته و به کل انگار شخصیت دیگه‌ای ساخته شده چون می‌دونی که گنجشک‌های روسی باید کاملا وفادار به کشور باشن که نیازمند چیدمان ذهنی دقیق دولت روی این بچه‌هاست
و بعد از این‌که دومینیکا فهمید قراره چیکار کنه؟
دقیقا همین مشکل منه
من تا یه جایی از رمان خیلی دقیق و ریز به ریز همه چیز رو تجسم کردم و چیدمش اما نمی‌دونم بقیشو چیکار کنم :/ درواقع این داستان خوب و شروع عالی، انتها ندارن فعلا! برای همین نیاز به کمک دارم.
یه جمع‌بندی کلی از ایده‌ت می‌کنم و اگه کم و کاستی بود باهم گسترشش میدیم.

خب، شوروی درحال فروپاشیه و گورباچف گور به گور شده دولتش داره منحل میشه و خانواده‌ای وجود داره که جنایتی پشت پرده دربارشون هست که پرونده‌ش بسته مونده و حالا کرکتر اصلی ما بازمانده‌ی اون خانوادس. اون خانواده و کشته شدنشون نقشی در انحلال دولت داشتن پس قتل یک قتل معمولی نیست و دولتیه؟ و کرکتر اصلی که نمی‌دونه خانوادش کین چون یکی از اعضای کا گ ب تو بچگی از زیر پل پیداش کرده و بزرگش کرده. تا این‌جا موردی نداره، اما باید هدف اصلی کرکتر که در وهله بعد موجب کرکتر آرک یا تغییر شخصیتت میشه و داستان رو به نقطه اوج می‌رسونه بنویسی. هم‌چنین سکانس اولیه رمانت رو بهتر شرح بدی.
یه طرح دارم که زابکوف ( همونی که نیک رو پیدا کرده و نفوذی بوده )، آلفردو ( پدر میگل ) و خوزه ( پدر دومینیکا ) یه سر و سری باهم داشته باشن. هر سه توی نیروهای شوروی بودن اما خب زابکوف که خائن بوده، خوزه کشته میشه و آلفردو هم که خودکشی می‌کنه.
می‌تونستم همه چی رو بذارم زیر سر زابکوف اما اصلا خوشم نمیاد داستان قابل پیش‌بینی باشه و اگر زابکوف رو شخصیت منفی در نظر بگیریم، قابل پیش بینیه.
الان چندتا سوال توی ذهن خودمه
۱. چرا زابکوف به دوستاش و دولت شوروی خیا*نت میکنه؟
۲. خوزه و خانوادش رو چرا به قتل میرسونن؟
۳. واقعا آلفردو بخاطر خیا*نت زنش خودکشی می‌کنه یا نه، موضوع مربوط به شغل سابقش بوده؟
۴. چرا زابکوف به دومینیکا دروغ میگه که پدرش یکی دیگه بوده؟
۵. دومینیکا بعد از اینکه بفهمه، باید چیکار کنه؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده
نویسنده
Sep
215
754
93
22
Tehran
وضعیت پروفایل
Absolute silence
نه زیاد منتها گاهی سر علامت ویرگول و ویرگول نقطه اشتباه میکنم عزیزم. پیشنهاد ناظرم بود که مشاور ویراستاری بگیرم واگرنه خودم روی ایده پردازی فوکوس دارم.
لوکیشن‌هات رو هم خوب نگاه کن و ترجیحا آداب و رسومشونم سرسری نگاهی بنداز، چون لوکیشن‌هات زیاده نیاز نیست ساعت‌ها وقت بذاری فقط اگه جایی نیاز شد چیزی بنویسی بلد باشی ازشون.
کشورهایی که انتخاب کردم رو از نزدیک زیر ذره‌بین گرفتم؛ این ایده تقریبا یه ایده‌‌ی دو ساله ست که خیلی تلاش کردم جزئیاتش رو درست دربیارم اما اصل ماجرا مجهول مونده :/ اینکه واقعا چه رازی پشت قتل خانوادگیه؟ هر چی فکر میکنم به نظرم تکراریه.

شخصیت‌هارو تا اونجایی که ساختم و اهمیت بیشتری داشتن برات نوشتم و سعی کردم را*بطه‌هاشون با هم رو توضیح بدم؛ شخصیت اصلی مونث دومینیکاست و مذکر، میگله.
توی پرورش عاشقانه‌ای داستان هم لنگ میزنم :/ اصلا دوست ندارم یه داستان عشقی تکراری یا به قول معروف آبکی باشه. من خودم زیاد رمان جنایی میخونم بخاطر همین حس میکنم توی قسمت عاشقانه لنگ میزنم. اینم یه مورد دیگست که باید بهش بپردازیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,054
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
لاورنتی ایوانوف
پارتنر یا بهتره بگم مع*شوقه سابق دومینیکاست که توی کلکته کشور هند باهم آشنا میشن؛ دومینیکا هفت سال اونجا به عنوان یه جاسوس خدمت کرده. لاورنتی یه افسر سازمانه که ماموریت‌های ترور رو انجام میده و مشوق اصلی دومینیکا برای ورودش به این عرصه‌ست اما توی حادثه بمب گذاری سفارت روسیه توی کلکته، دومینیکا رو رها می‌کنه و خودش برمیگرده روسیه در حالی که نیکا نجات پیدا می‌کنه و یک سال بعد با همون عنوان لاورنتی وارد سازمان میشه البته لاورنتی دیگه ترفیع گرفته و مسئول آموزش نیروهای ورودی جدید به سازمانه؛ در کل بخاطر کاری که کرده، مورد تنفر نیکا واقع شده هرچند که عشق اولش بوده.

شی میشوستین
یه جاسوس چینی- روسی هستش که از بچگی با دومینیکا توی یتیم‌خونه‌ی چرنیشف بزرگ شده. این یتیم‌خونه مستقیما زیر نظر سازمان اداره میشه و برای آموزش نیروهای نظامی یا همون گنجشک‌ها از بچگی روی بچه‌ها کار میکنن تا در آینده به کشور خدمت کنن. شی در واقع تنها دوستی هستش که دومینیکا رو خوب می‌شناسه هرچند رابطشون پر از دعواست چون شی عقیده داره که نیکا نباید وارد سازمان میشد و بهتر بود به عنوان جاسوس بازنشسته بشه و بعد هردو برن یه گوشه‌ی دنیا و زندگیشونو کنن که دومینیکا قبول نمی‌کنه. بیشتر مواقع سرش به کار خودشه و سعی می‌کنه هرجور شده زنده بمونه! در کل آدم بیخیال‌تری نسبت به حوادث کشوره و فقط این شغل رو بنا بر حقوق بالایی که میگیره قبول داره. در ابتدای داستان هم به عنوان یه باستان‌ شناس اعزام میشه به قاهره.

اولگا ولودین
یک افسر رده چهارم از پایگاه کازان که همزمان با دومینیکا به عنوان نیروی ویژه وارد سازمان میشه و همون روز اول کاری باهم آشنا میشن. روحیه‌ای نسبتا شادی داره و از اونجایی که تازه تصمیم گرفتم شخصیتشو بسازم، جزئیات خاصی ازش توی برنامم نیست.

میگل سانچز پرز
توی اسپانیا به دنیا اومده. پدرش هم آلفردو سانچز پرز به واسطه رابطه خونی آلمانی تبارش، از نظامی‌های ارتش روسیه توی آلمان شرقی و دیوار برلین بوده که بعد از فروپاشی دولت شوروی برمیگرده به اسپانیا. میگل از بچگی استعداد فوق العاده‌ای توی فوتبال داشته و می‌خواسته عضو تیم ملی بشه اما توی چهارده سالگی، مادرش به طور ناگهانی خونه رو ترک می‌کنه و با مرد دیگه‌ای میره توی رابطه. پدرش هم به همین بهانه خودکشی می‌کنه ( البته میگل فکر می‌کنه که این دلیل خودکشی پدرشه ). بعد از این اتفاق، میگل فوتبال و اسپانیا رو ول می‌کنه و از جایی وارد داستان ما میشه که بعد از چندین سال، حالا به عنوان یه افسر رابط توی سازمان گرو توی روسیه فعالیت می‌کنه. گرو یه سازمان همکار با امنیت فدرال توی روسیه‌ست که اهداف خارج کشوره و جدا از امنیت فدرال اداره میشه اما هردوتا وفادار به دولت روسیه هستن. میگل با دومینیکا توی جمیرا آشنا میشه که حالا داستان خودشو داره. از لحاظ خصوصیات اخلاقی، آدم بی‌خیال اما دقیق توی کارشه؛ شوخ طبعه و گاهی اصلا شبیه یه نیروی نظامی یا جاسوس رفتار نمیکنه. طرفدار عشق و حال دنیاست و کلا اهدافش پنهانه از نظر خواننده رمان.
۱. لاورنتی چطوری مشوقش بوده وقتی دومینیکا زودتر جاسوس بوده؟
بقیه شخصیت‌ها خوب بودن افرین
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده
نویسنده
Sep
215
754
93
22
Tehran
وضعیت پروفایل
Absolute silence
۱. لاورنتی چطوری مشوقش بوده وقتی دومینیکا زودتر جاسوس بوده؟
بقیه شخصیت‌ها خوب بودن افرین
جاسوس فرق می‌کنه با افسر اطلاعاتی
جاسوس ها توی حوزه اصلی سازمان فعالیت نمیکنن
در واقع استخدام رسمی نیستن و حتی یه فرد غیر روسی هم می‌تونه بیاد جاسوس باشه و اطلاعات بفروشه
لاورنتی از اول هم افسر بوده اما دومینیکا اول فقط جاسوسی می‌کرده بعد زده تو فاز کارای دیگه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,054
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
به نکاتی که گفتی دقت میکنم
داستان از فروپاشی شوروی شروع میشه
ولی خب شروعش مثل شروع انقلاب روسیه و ترور خانواده سزار اتفاق میفته
فراموشی نگرفته، توی حادثه سن کمی داشته و وقتی تحت آموزش نظامی قرار گرفته، روی روان و باورهایی که داشته تاثیر گذاشته و به کل انگار شخصیت دیگه‌ای ساخته شده چون می‌دونی که گنجشک‌های روسی باید کاملا وفادار به کشور باشن که نیازمند چیدمان ذهنی دقیق دولت روی این بچه‌هاست

دقیقا همین مشکل منه
من تا یه جایی از رمان خیلی دقیق و ریز به ریز همه چیز رو تجسم کردم و چیدمش اما نمی‌دونم بقیشو چیکار کنم :/ درواقع این داستان خوب و شروع عالی، انتها ندارن فعلا! برای همین نیاز به کمک دارم.

یه طرح دارم که زابکوف ( همونی که نیک رو پیدا کرده و نفوذی بوده )، آلفردو ( پدر میگل ) و خوزه ( پدر دومینیکا ) یه سر و سری باهم داشته باشن. هر سه توی نیروهای شوروی بودن اما خب زابکوف که خائن بوده، خوزه کشته میشه و آلفردو هم که خودکشی می‌کنه.
می‌تونستم همه چی رو بذارم زیر سر زابکوف اما اصلا خوشم نمیاد داستان قابل پیش‌بینی باشه و اگر زابکوف رو شخصیت منفی در نظر بگیریم، قابل پیش بینیه.
الان چندتا سوال توی ذهن خودمه
۱. چرا زابکوف به دوستاش و دولت شوروی خیا*نت میکنه؟
۲. خوزه و خانوادش رو چرا به قتل میرسونن؟
۳. واقعا آلفردو بخاطر خیا*نت زنش خودکشی می‌کنه یا نه، موضوع مربوط به شغل سابقش بوده؟
۴. چرا زابکوف به دومینیکا دروغ میگه که پدرش یکی دیگه بوده؟
۵. دومینیکا بعد از اینکه بفهمه، باید چیکار کنه؟
متوجه شدم. خب ببین، اول اینکه معمولا اهداف سیاسی و قدرت و... باعث خیا*نت میشن، یا یه کینه و بطور مثال نفرت قدیمی از دولت شوروی!
خوزه و خانوادش بخاطر اینکه به ارمان های کمونیستی پایبند بودن با دولت جدید همکاری نمی‌کنن و حتی سعی بر ایجاد شورش‌های نوپا دارن که کشته میشن.
و اینکه الفردو رو هم با یه هدف سیاسی از بین ببره تا بعد اینکه دومینیکا و اون پسر خوش گذرونه عاشق هم شدن و دومینیکا همه چیو فهمید
دومینیکا و اون پسر ه که هدفش مشخص نیست متحد بشن و سعی کنن در سازمان و دولت اخلال ایجاد کنن، اون پسر چینیه هم تو تیمشون قرار بگیره
و درباره زابکوف، اول به ظاهر ادم خوبیه و بعد که دروغا رو میشه اون روی بدشو نشون میدی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,054
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
نه زیاد منتها گاهی سر علامت ویرگول و ویرگول نقطه اشتباه میکنم عزیزم. پیشنهاد ناظرم بود که مشاور ویراستاری بگیرم واگرنه خودم روی ایده پردازی فوکوس دارم.

کشورهایی که انتخاب کردم رو از نزدیک زیر ذره‌بین گرفتم؛ این ایده تقریبا یه ایده‌‌ی دو ساله ست که خیلی تلاش کردم جزئیاتش رو درست دربیارم اما اصل ماجرا مجهول مونده :/ اینکه واقعا چه رازی پشت قتل خانوادگیه؟ هر چی فکر میکنم به نظرم تکراریه.

شخصیت‌هارو تا اونجایی که ساختم و اهمیت بیشتری داشتن برات نوشتم و سعی کردم را*بطه‌هاشون با هم رو توضیح بدم؛ شخصیت اصلی مونث دومینیکاست و مذکر، میگله.
توی پرورش عاشقانه‌ای داستان هم لنگ میزنم :/ اصلا دوست ندارم یه داستان عشقی تکراری یا به قول معروف آبکی باشه. من خودم زیاد رمان جنایی میخونم بخاطر همین حس میکنم توی قسمت عاشقانه لنگ میزنم. اینم یه مورد دیگست که باید بهش بپردازیم.
اونا که زیاد مهم نیست ناظر کمکت می‌کنه.
چه رازی میتونه باشه جز اهداف سیاسی اخه؟:/
و اینکه نگران تکراری بودنش نباش اگه درست اجراش کنی موفق میشه، چون میزان کلیشه زیادی نداره.
عاشقانشم یه عاشقانه جدید باشه و پایانش یکیشون بمیرن جالب میشه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,054
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
جاسوس فرق می‌کنه با افسر اطلاعاتی
جاسوس ها توی حوزه اصلی سازمان فعالیت نمیکنن
در واقع استخدام رسمی نیستن و حتی یه فرد غیر روسی هم می‌تونه بیاد جاسوس باشه و اطلاعات بفروشه
لاورنتی از اول هم افسر بوده اما دومینیکا اول فقط جاسوسی می‌کرده بعد زده تو فاز کارای دیگه
گرفتم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,054
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
دومینیکا می‌تونه لاورنتی رو هم بکشه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده
نویسنده
Sep
215
754
93
22
Tehran
وضعیت پروفایل
Absolute silence
متوجه شدم. خب ببین، اول اینکه معمولا اهداف سیاسی و قدرت و... باعث خیا*نت میشن، یا یه کینه و بطور مثال نفرت قدیمی از دولت شوروی!
خوزه و خانوادش بخاطر اینکه به ارمان های کمونیستی پایبند بودن با دولت جدید همکاری نمی‌کنن و حتی سعی بر ایجاد شورش‌های نوپا دارن که کشته میشن.
و اینکه الفردو رو هم با یه هدف سیاسی از بین ببره تا بعد اینکه دومینیکا و اون پسر خوش گذرونه عاشق هم شدن و دومینیکا همه چیو فهمید
دومینیکا و اون پسر ه که هدفش مشخص نیست متحد بشن و سعی کنن در سازمان و دولت اخلال ایجاد کنن، اون پسر چینیه هم تو تیمشون قرار بگیره
و درباره زابکوف، اول به ظاهر ادم خوبیه و بعد که دروغا رو میشه اون روی بدشو نشون میدی!
خوزه و خانوادش دو سال قبل از استعفای رئیس جمهور و منحل شدن شوروی کشته میشن؛ قبلا نظرم بر این بود که علت مرگشون بخاطر اسناد دولتی‌ای باشه که خوزه پیدا کرده بود و می‌خواست با استفاده از اون‌ها لیست ژنرال‌ها و افسرانی که به دولت آمریکا وفادار بودن و خیا*نت کردن لو بده؛ پس اونا هم دست به دست هم میدن و زابکوف که یکی از اون‌ها بوده طرح قتل خانوادگی رو می‌ریزه اما سوال پیش میاد که پس چرا دومینیکا رو نمی‌کشه و نگهش میداره؟

مسئله بعدی اینه که باید مرگ آلفردو رو پیچیده‌تر کنم تا کارکتر میگل خیلی لول بالاتری نسبت به بقیه کارکترها پیدا کنه، ناسلامتی شخصیت اوله! اما اتحاد بر علیه دولت و پیدا کردن قاتل تکراریه و برای من هیجان نداره

توی یه طرح دیگه که ریخته بودم، اینجور بود که میگل با برنامه‌ی قبلی نزدیک دومینیکا میشه و در واقع اون مردی که باعث ترک کردن مادرش میشه، زابکوف بوده؛ در نتیجه میگل پسرخونده‌ی زابکوف میشه. آره خب اینجوری پایه‌های حضور میگل توی روسیه محکم‌تر میشه و یه نفرت درونی میگل از زابکوف و مادرش بخاطر مرگ پدرش ایجاد میشه اما چرا نزدیک دومینیکا بشه؟ هدفش اصلا چیه؟ چی میخواد از زندگی؟ :/

اون چینیه هم دختره‌ها راستی
به احتمال زیاد از شخصیت‌هایی باشه که با یه مرگ تراژدی حذفش بکنم و روی روحیه‌‌ی دومینیکا مرگشو تأثیرگذارتر بکنم، نمی‌دونم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده
نویسنده
Sep
215
754
93
22
Tehran
وضعیت پروفایل
Absolute silence
دومینیکا می‌تونه لاورنتی رو هم بکشه
میگل هم می‌تونه اینکارو بکنه
به نظرم اینا جزئیات محسوب میشن
اون سوالایی که ذهنمو‌ مشغول کرده اگر حل بشن برای بقیه داستان میشه نقشه‌های زیادی کشید
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا