با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن میگذرد.در کوچه پس کوچههای هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید.
پاییز
همچون خانه ی پدری می ماند
آدم را به گذشته های دور میبرد
به روزی که عاشق شدی ...
به روزی که تنها شدی ...
تو را میبرد به خاطرات تلخ و شیرینت ...
پاییز حتی بادش هم که در گوشت بوزد نجواگر خاطراتت میشود ؛
حال درختان و بارانش بماند....
مهر ؛
تداعیِ بخشش است و مهربانی ،
تداعیِ روزهایِ روشن و پر التهابِ کودکی ...
پاییز ، از راه می رسد که ثابت کند ؛
گاهی سقوط هم با شکوه است ،
و گاهی رفتن ، بهانه ایست برای بازگشتن .
وقتی شبیهِ برگ های خشکِ پاییز ؛
عاشق و یکرنگ باشی ،
وقتی غرور نداشته باشی ،
وقتی آدم ها را بی بهانه دوست داشته باشی !
پاییز ، عاشق است !
آمده تا مهربانی را تمدید کند ...
تا فرشِ خوشرنگ و با صفایِ خودش را ؛
زیرِ پایِ عابرانِ خسته ی شهر ، پهن کند .
تا بهانه ای باشد ؛
برایِ عاشقانه هایِ بی تکرار و
قدم زدن هایِ جانانه !
قسم به پاییزی که در راه است...
و به پچ پچ های عاشقانه ی برگ ها...
در حال افتادن !
قسم به بو*سه های آخر...
و به باران های گاه و بی گاه...
و به آغو*ش های خالی...
قسم به عشق...
که من...
پاییز به پاییز...
باران به باران...
آغو*ش به آغو*ش دل تنگ توام.... !
کی میدونه ادما باید چندبار دلتنگِ یه چیزی بشن
تا فراموشش کنن؟
اگه دلتنگی برگ باشه و فراموشی پاییز،
آخر پاییز که بشه باید همه برگات بریزه و فراموش کنی ،
اما میدونی من همیشه یه درخت کاجم .
نمیریزه این دلتنگیا از تنم.
?
پاییز اگه دختر بود از نزدیک دلبر بود و از دور زهره بر
پاییز یه دختر عاشق و سر به هوا بود که تو حیاط خونشون میدوید و قهقهه میزد
با لاکای قرمز و موهای فر و بلند
با دامن چین چین خردلی
یهویی آروم میشد و زیر درخت بید مجنون، میشست به نقاشی کردن منظرهی روبروش...
حین قلم کشیدن یاد اولین عشقش میفتاد و محزون به نقطه خیره میشد...!
قرارمون باشه یه عصرِ بارونخوردهی پاییزی، یه پیاده روی خلوت...
که دستمو بگیری و تا بیام بگم خسته شدم، بگی یه کم دیگهم قدم بزنیم
که طبقِ معمولِ پاییز که آدم سر درنمیاره چی بپوشه، لباس گرم نپوشم و یهو باد شه یخ کنم و بگی بدوییم گرمت شه تا برسیم به اولین کافه و بریم بشینیم قهوه با طعم لبخند و نگاه بخوریم
قرارمون باشه پاییز اونجا که هوهوی باد صدامونو تو خودش گم میکنه و جوری همو ب*غل میکنیم باد نتونه از بینمون رد شه و من جوری که نفسام بخوره به گردنت، زیرِ گوشت بگم: دیدی ما رسمِ پاییزو عوض کردیم؟
دیدی پاییز فصلِ اومدنه نه رفتن؟
آخه منی که به این دنیاام تو پاییز اومدم، از دنیای کی تو پاییز دل بکنم برم؟
پاییز فصل اومدنه نه رفتن. اینو از هوای عاشقانهی هر عصرش و عکسای نارنجیِ دونفرهشم میفهمن همه و خودشونو میزنن به اون راه...
پس قرارمون شد پاییز باشه؟