حموم بودم، مامانم می زنه به در می گم بـــله ؟ می گه حمومی ؟ می گم په نه په اینجا لندنه، صدای منو از رادیو بی بی سی می شنوی.میگه : در زدم بگم مهمونها اومدن دختراشون هم رفتن تو اتاقت داران با کامپیوترت کار میکنند ، لباس و حوله ات رو هم از پشت در برمیدارم که امشب رو لندن بمونی تا فهم درست جواب دادن رو یاد بگیری، آها یه چیز دیگه احتمالا آبگرمکن رو هم خاموش میکنم
به بابام میگم میخوای واسه عاشورا پشت ماشینت بنویسی یا حسین؟؟؟؟؟؟ میگه: په نه په میخوام بنویسم: یزید ازت انتظار نداشتم