تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

شعر ♥ شـعــــرهای عـاشـقـانـه ♥

معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,985
59,563
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
یا میروی و شعرم آه نامه میشود
یا نمی آیی و ســــــــــــوگ نامه
تا کی
واژه لای زخم بگذارم
یا زخم لای واژه
تو را چه سود
از جراحت شاعرانه ی این همه شاعر مجروح
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,985
59,563
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
اینجا برای از تو نوشتن هوا كم ا ست
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
کسری من نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو مینویسم و این کیمیا کم است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,985
59,563
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
تمام لحظه های من ختم می شود به تنهایی
به با تو بودنی که بی تو تمام شد
و تنهایی با سکوت همیشگی اش ماند
و
اشک...
و خاطراتی مبهم از گذشته
و احساسی که ماند در کوچه های خیس
سادگی ام
فرصت با تو بودن توهمی شیرین بود
خواب کودکانه ی من
و تو ماندی در خاطرم
بی آنکه تو را ..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,985
59,563
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
شعرهایم ترانه نیست
حرف عاشقانه نیست
شعرهایم همه درد است و این درد بهانه نیست
شعرهایم رنگ ندارد وزن و آهنگ نداردگفته بودم
شعر من ترانه نیست پاییز است و هرگز بهاره نیست
شعر هایم درد های کهنه است
دردی که هرگز غریبه نیست
شعرهایم هرچه است از خوب و بد
بهترین از این برایم سرایه نیست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,985
59,563
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
خیلی وقته که دیگه دلت واسم تنگ نمی شه
گل ابریشم من گل که دلش سنگ نمی شه
خیلی وقته که یه پیغومی ندادی واسه من
اخ چقدر قشنگه از عشق تو دیوونه شدن
تو می یای تموم می شه هر چی غمه
روز دیدار تو روز عشقمه
زندگی عشق همین دقایقه
زنده باد هر کی هنوز یه عاشقه
زنده باد هر کی هنوز یه عاشقه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,985
59,563
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
مـن اگـر عـاشقـانـه مینـویسـم
نـه عـاشقـم نـه شکستــ خـورده ام
فقـط مینـویسـم تـا عشـق یـاد قلبـم بمـانـد
در ایـن ژرفـای دل کنـدن هـا و عـادتــ هـا و هـوس هـا
فقـط تمـریـن ادم بـودن میکنـم
همیـن
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,985
59,563
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
به وجود تو
حتی برام یه ذره هم مهم نیستش نبود تو
به جون اون به جون من دیگه نمی خوامت تو رو
حتی اگه بازم بیای میگم نمی خوامت برو
تموم خاطراتتو، تو زندگیم پاک می کنم
یا اینکه اونها رو همه ، زیر زمین خاک می کنم
امیدوارم خوشبختی رو ، تو خواب و رؤیا ببینی
الهی که یه روز خوش ، تو زندگیت تو نبینی
یکی اومد تو زندگیم که تو به پاش نمیرسی
دوسش دارم ، دیوونه شم ، به خاک پاش نمیرسی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,985
59,563
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
حســــــرت
یعنے رو بـﮧ رویــــــــمـ نشستـﮧ اے
و باز خیســـــے چشمـــانـــمـ را
آن دستمال خشکــ بے احساس پاکــ کنــــد
حســــــرت
یعنے شانـﮧ هایت ، دوش بـﮧ دوشــــــمـ باشد
اما نتوانـــم از دلتنگے بـﮧ آن پناه ببـــــــرم
حســــــرت
یعنے تــــ ــــو
کـﮧ در عین بـــــــــودنت داشتنتــ را آرزو مے کنــــــــم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,985
59,563
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
ایکاش در خاطر گْل مهرت نمی رْست
ای کاش در من آرزویت جان نمی یافت
ای کاش دست روز و شب با تار و پودش
از هر فریبی رشته ی عمرم نمی بافت
اندیشه ی روز و شبم این است
" من بر تو بستم دل؟
دریغ از دل که بستم"
" افسوس بر من ، گوهر خود را فشاندم
در پای بتهایی که باید می شکستم"
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معاونـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
معاونت کل سایت
Jun
16,985
59,563
298
33
gilan
وضعیت پروفایل
چو خدا بُوَد پناهت ، چه خطر بُوَد زِ راهت
کوک کن ساعتِ خویش
اعتباری به خروسِ سحری ، نیست دگر
دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است
کوک کن ساعتِ خویش
که مـؤذّن ، شبِ پیـش
دسته گل داده به آب
و در آغو*ش سحر رفته به خواب
کوک کن ساعتِ خویش
شاطری نیست در این شهرِ بزرگ
که سحر برخیزد
شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین
دیر برمی خیزند
کوک کن ساعتِ خویش
که سحر گاه کسی
بقچه در زیر ب*غل ، راهیِ حمّامی نیست
که تو از لِخ لِخِ دمپایی و تک سرفه ی او برخیزی
کوک کن ساعتِ خویش
رفتگر مُرده و این کوچه دگ
خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است
کوک کن ساعتِ خویش
ماکیان ها همه م*ستِ خوابند
شهر هم . . .
خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند
کوک کن ساعتِ خویش
که در این شهر ، دگر مس*تی نیست
که تو وقتِ سحر ، آنگاه که از میکده برمی گردد
از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی
کوک کن ساعتِ خویش
اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر ،
و در این شهر سحرخیزی نیست
و سـحر نـزدیک است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا