شعر [ اشعار یاسر قنبرلو ]

داد و بیداد نکردم که در اندیشه ی مــن
مرد آن است که غم را به گلو می ریزد
آخرین مرحله ی اوج فرو ریختن است
مثل فواره که در اوج فرو می ریزد

من بنایم همه درس است نه تحسین دو شیخ
دل نبستم به بنایی که فرو ریختنی ست
دل نبستم به خودِ مدرسه حتی! چه رســد ــ
ــ به عبایی که پس از مدرسه آویختنی ست

گوسفندان ِ فراوان هو*س ِ چوپان است
آنچه دل بسته به آن است فقط تعداد است
شاعـــر امّـــا غـــم تعداد ندارد وقتی
پرچمش کوفته بر قـُـله ی استعداد است

شاعر این مسئله را خوب به خاطر دارد
که نــفـس می کــشــد این قــشــر به جــو سازی ها
هر کسی انجمـنــش کنج اتاقــش باشد
بی نیاز است از این خانه زنک بازی ها !

می روم پشتِ همه بلکه از این پس دیگر
پشت من حرف نباشد که چه شد یا چه نشد
می روم تا نفسی تازه کنم برگردم
کاش روزی برسد هر که رَوَد خانه ی خود ...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پر شدم از نیمه ای که پر نباید می شدم
در صدف های حماقت دُر نباید می شدم

من برای سفره ی بی رنگ و بوی خانه ام
نان اگرچه نیستم آجر نباید می شدم

نیمه ی لیوان من پر هست آه اما چه سود
پر شدم از نیمه ای که پر نباید می شدم

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نوشته‌ها
نوشته‌ها
7,558
پسندها
پسندها
22,014
امتیازها
امتیازها
918
سکه
1,083
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین