تو را میخواهم برای همیشه
تا پنجاه سالگی شصت سالگی هفتاد سالگی
تو را میخواهم برای چای عصرانه
تلفنهایی که میزنند و جواب نمیدهیم
تو را میخواهم برای تنهایی
تو را میخواهم وقتی باران است
برای راه رفتنهای آهستهی دوتایی
نیمکت های سراسر پارکهای شهر
برای پنجرهی بسته
برای وقتی که سرما بیداد میکند
تو را میخواهم
برای پرسه زدن های شب عيد
نشان كردن يك جفت ماهی قرمز
تو را میخواهم
برای صبح،برای ظهر،برای شب
برای همهی عمر♾
#نادر_ابراهیمی
بیداری میخواهم
بیداری مطلقی که خلاصه شود در نگاه عاشق تو
و از پس نگاه نوازشگرت،
خوشبختی مان را،
آنی که در سرزمین عاشقانه هایمان ساخته ایم ببینم
که من
بانوی آن خانه باشم و تو
مرد رویاهای من
و با هر چشم بر هم زدنت
سکانس عاشقانه ای از این درام،
در چشمان سراسر انتظارم ببینم..
چون کودکی معصومانه ذوق کنی و من
دلم برای دیوانگی هایت ضعف برود..
نگاهم کنی و من
عاشقتر شوم
نگاهم کنی و من
باور کنم خوشبختی،
درون همین نگاه های توست...
اصلا بیا قراری بگذاریم
بی توجه به پایان،
دوست داشتن را
همینقدر ساده
همینقدر عاشقانه
زندگی کنیم...
بگذار آدم ها هر كارى كه مي خواهند بكنند ،
چشممان بزنند ،
چوب لاى چرخمان بگذارند ،
پشت سرمان حرف در بياورند ...
اين آدمها
كوچك و حقيرند و چشم ديدن ما را ندارند ...
انگشتانت را
در دستانم محكم گره بزن ...
آخرش
من و تو براى هم مى مانيم ...
تا ابد تو دنياى منى و من مجنون تو ...
آخرش
آسمان مى ماند و ماه ...
ابرهاى مزاحم روزى خواهند رفت ...
پس قرارمان ،
همان جاى هميشگى
همان كافه ى پر از راز
همان كنج شادى هايمان
تا ابد
ور دل هم ...