مجموعه اشعار نوش دارو بعد از مرگ سهراب | به قلم ملیکا

عنوان اثر: نوش دارو بعد از مرگ سهراب
کاتب:ملیکا کاربر انجمن کافه نویسندگان
در ژانر:عاشقانه
قالب:
دیباچه‌ای بر اثر:
خاطراتی شیرین تر از زهر
و تلخ تر از عسل.
خاطراتی که
حک شده اند در ذهنم،
زخم زده اند به قلبم
و کشتند روحم را.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بسمِ آنکه قلمی را ثمر بخشید... .
108025_aa934bde3f917d6d5e0a65a29c2bfe98_bpkd.png

نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!

b.14_rdon.gif

پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و شرایط تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" را با دقت مطالعه کنید.
| قوانین کلی تایپ |
| قوانین دلنوشته نویسی |
__________
برای دسترسی به تاپیک‌هایی مثل درخواست جلد، نقد و تگ و یا انتقال به متروکه، لطفا از تاپیک راهنما استفاده کنید.
| راهنمای جامع تالار |
__________
لطفا بر اساس فونت و آموزش‌های ذکر شده در تالار توسط مدیران، در تاپیک خود پست گذاری کنید.

| آموزش پارت گذاری |
__________
همچنین پس از ارسال حداقل 25 پست به جز پست مدیریت، پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی‌های لازم نیز انجام شود.
| اعلام اتمام اثر ادبی |

46_4ni1.gif

ا با آرزوی درخشش قلم شما ا
[ارادتمند شما؛ مدیریت تالار ادبیات]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تلخ،شیرین
شیرین،تلخ
من در تلخِ شیرین عاشقانه هایم سردرگمم و در دنیای عجیب تنفرِ عشق دست و پا میزنم
و او،
شیرینیِ لحظات شیرین را زیر زبانش مزه مزه کرد.
تلخی قهوه ی چشمانش
و من ،
خیره به قهوه ی روبرویم،
در خاطراتش می چرخم و می چرخم
و در آخر،
به بن بست این کافه میرسم؛
کافه ای که قول تا ابد با هم بودنمان را داد
و جدا کرد راهمان را تا ابد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
می گشایم آلبوم عاشقی مان را
می بینم خودم را،
تو را در کنارم
و او را در آغوشت.
اویی که با ناز می خندید
و دلبری می کرد.
کودک شیرین زبانی که
جان به زندگی مان می بخشید
و حالا
این زنجیرِخاطرات است که
بر دورِ گردنم می پیچد
و مرا به خفگی می رساند.
چه آسان گذشت لحظات با تو
و خاطراتِ شیرینی که،
تلخی اش زهر می شود در قلبم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من...
ندیدم و نخواستم
نشنیدم و نخواستم که
آن چشمان پر غم را
و آن خنده های زهر انگیز را
بپذیرم.
من...
عشق دیدم در آن دو گوی قهوه ای
و عسل شنیدم،
از میان لبانت.
همچو کودکی شر و شیطان
پا به پایت خندیدم تا
نخواهم باور کنم،
آن چشمان و خنده های دروغین را.
مانند کابوسی که مانند رویاست
و مانند شربتی که تلخ تر از زهرست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اولین دیدار؛
اولین برخورد چشم هایم به چشمانت.
با کلاهی بر سرت
و شالی پیچیده به دور گردنت.
قدم میزدی در میان برگ های پاییزی
و صدای خش خش برگ ها.
هوایی که هر آن امکان داشت ببارد
و چشمان سر کِش من خیره به تو.
همچو کودکی که گم شده
در چشمانت گم شدم.
ناگهان سر چرخاندی و
مرا دیدی خیره به خود
چشم تو دزدیده
قلب من افتاده...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بهار...
فصل شکوفه های صورتی
فصل عاشق شدن و عاشقی کردن
فصلی که آرزوی زیبایم را برآورده ساخت
و آرزویم را از من گرفت.
فصلی که تو را به من هدیه داد
و هدیه اش را پس گرفت.
فصل درخت سیب شعر مصدق
که دخترکش تو بودی و
پسرکش من.
سیبی که در دستانت به زمین افتاد و
پسرک تنها مانده اش من...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کلمات را گم کرده ام در وصف تو.
آخر کدام کلمه می تواند توصیف کند عشق تو را،
قلب تو را،
روح تو را...
کدام کلمه می تواند وصف کند رخ و سیمای تو را،
چال گونه های تو را،
چشمان رنگ شکلات تو را...
کدام کلمه می تواند بگوید درد تو را،
آن غم مجهول تو را،
دلیل رفتِ تو را...
جمله هم نمی تواند گوید حال تو را،
زخم پنهان تو را...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اندر پیچ و خم این شهر
سخن از تو می گویند و
سخن از تو می شنوم.
در خیالم...
خیالی که مهر تایید می زند زیر رفتنت
و سرزنش می کند ماندن مرا
در کنارت.
رفتی و رفتنت شد
زبانه‌ی آتش بر جسمم
و سوهان تنهایی بر روحم
فرهاد شدی و فرهاد ماندی.
و من شیرینی که در تلخی نبودت سردرگم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سردی قهوه‌ی تلخ روبرویم
و گرمی خون روی دستانم
تضاد عجیبی پیدا کرده اند.
خفگی خاطرات مدفون شده در ذهنم
و آزادی راهِ اشک در چشمانم
عجیب دل می سوزانند.
رفتی و قلب مرا نیز
با خود بردی.
گمگشته قلبم
زیر آوار این همه درد و بدبختی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین