- نویسنده موضوع
- #11
«جادهی عشق»
از این بارون که میباره، ندارم حس شفافی
نباید باشه بارون چون، ترانهام نم داره کافی
تناقص داره افکارم، تا وقتی که تو این راهم
پر از احساس زیبا، و پراز دردای کوتاهم
یکم سایه، یکم روشن، یکم شاد و یه کم غمگین
میپیچه باز توی گوشم، صدای باد آهنگین
صدای باد، صداس عشق، که از دنیا جدا مونده
یه معدن ترس تنهایی، که تو این جادهها مونده
همه میگن دل جاده، همش بیمار و غم داره
خودم دیدم که طوریش نیست، کی گفته جاده تب داره؟
شاید تنها یکم باشه، ولی بیتاب یارش باشه
توقعهای بیمورد، همه دارو ندارش نیست
شدم کاشف تنهایی، تو این که دیگه حرفی نیست
به جز تنهایی جاده، دیگه هیچ اعترافی نیست
یه جاده خالی از مردم، پر از بیراههی بن بست
یه جورایی شبیه من،شبیه زندگیم ساده است
به دور از ناصبوری ها، تصورهای نامعلوم
همیشه دلخوره از این همه، عشقای نامفهوم
یه جاده که شده تنها، هنوز فکر فردا هست
نمیمیره تا فردا هست، همین عشقه، که اینجا هست
بدون یه درخت سبز،چه قدر صاف و چه قدر یک دست
چه زیبا زندگی کرده، چه زیبا فکر فردا است
من اینجا تازه فهمیدم، چه قدر عاشق تو دنیا هست
یه جاده که شده تنها،هنوز فکر فردا هست.
از این بارون که میباره، ندارم حس شفافی
نباید باشه بارون چون، ترانهام نم داره کافی
تناقص داره افکارم، تا وقتی که تو این راهم
پر از احساس زیبا، و پراز دردای کوتاهم
یکم سایه، یکم روشن، یکم شاد و یه کم غمگین
میپیچه باز توی گوشم، صدای باد آهنگین
صدای باد، صداس عشق، که از دنیا جدا مونده
یه معدن ترس تنهایی، که تو این جادهها مونده
همه میگن دل جاده، همش بیمار و غم داره
خودم دیدم که طوریش نیست، کی گفته جاده تب داره؟
شاید تنها یکم باشه، ولی بیتاب یارش باشه
توقعهای بیمورد، همه دارو ندارش نیست
شدم کاشف تنهایی، تو این که دیگه حرفی نیست
به جز تنهایی جاده، دیگه هیچ اعترافی نیست
یه جاده خالی از مردم، پر از بیراههی بن بست
یه جورایی شبیه من،شبیه زندگیم ساده است
به دور از ناصبوری ها، تصورهای نامعلوم
همیشه دلخوره از این همه، عشقای نامفهوم
یه جاده که شده تنها، هنوز فکر فردا هست
نمیمیره تا فردا هست، همین عشقه، که اینجا هست
بدون یه درخت سبز،چه قدر صاف و چه قدر یک دست
چه زیبا زندگی کرده، چه زیبا فکر فردا است
من اینجا تازه فهمیدم، چه قدر عاشق تو دنیا هست
یه جاده که شده تنها،هنوز فکر فردا هست.
آخرین ویرایش توسط مدیر: