من می آیم
دَر اِمتدادِ تیره یِ شب
با دستهایِ خالی.
دار و ندارم،
یک خیال است؛
دشتی دارد و آسمانی و آیینه ای،
و بی زمان است.

حس می کُنَم
سنگینیِ سایه اَت را
که گُذَر می کُنَد
از برهنگیِ این دشت.

بُغضِ غریبِ آسمان،
شکسته؛
وَ دِهلیزِ اندیشه،
خیسِ تَرَنُّمِ یادت شده.

دَر آیینه یِ خیال،
به تماشا می نشینم
تو را.
از تبارِ درختی
وَ سبز،
بِه رنگِ برگ هایِ سروِ نقره ای
که هَر سپیده دَم با شور
سلام می دهند بِه نور.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چه عشقی می خروشد
دَر امواجِ دریایِ دیدِگانت،
بگذار، دوره بیفتم
بِه پایِ این دو گویِ افسونگَر،
تا گَردَم
ایزدبانویِ مثنویِ اساطیریِ چشمهایِ خنیاگَر.

نگاه کُن مرا!
نگاهت را دوست می دارم؛
نگاهت، دیدن دارد،
وَ دَر آن،
می تَپَد زندگی....
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Saya
صدایت را دوست می دارم؛
صدایت، شنیدن دارد،
وَ پژواکش،
جاری
دَر زمزمه یِ آبیِ آرامِ
احساسم،
وَ می شِکَنَد
سکوتِ پرچین هایِ
اِمکان
وَ
تنهایی اَم را.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Saya
جاده هایِ مختوم بِه تو
وَ کوچه باغهایِ سرشار از بویِ زنبق هایِ وحشی
فرسوده اند
زیرِ قدمهایم.
اینک،
آلاچیقِ رویا،
پُر از
قاصدکهایِ یادِ "تو" است،
وَ من می آیم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Saya
ما اسیرانِ زمانیم و زمان، زندانِ ما
ما غریبانِ کویریم و کویر، درمانِ ما


پاکبازیم و دَر عالم پادشاهی می کُنیم
چون که جامِ خسرو و جمشید باشد زانِ ما

آتشی سوزان فکنده دَر سَرایِ لامکان
شعله یِ عشقِ فروزان دَر دل و دَر جانِ ما

گوشه یِ چشمی زِ یار، اِکسیرِ زندگانی است
این خراب آبادِ مُندَک، جَنَّتُ الرِّضوانِ ما

گَر تو را میلِ وصالِ حضرتِ معشوق هست
بَرخیز و نعلِین کُن بُرو*ن! این گوی و این میدانِ ما
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Saya
طلسمِ تنهایی، مرا از هَم گُسسته
امکانِ بودنم بِه ماندنِ تو بَسته

آیا نخواهی از قفسْ رهایی اَم را
آیا نمی بینی همه شیدایی اَم را

سَبزی، بِه رنگِ برگِ کاج و سروِ مجنون
اِی از تَبارِ نرگسِ شهلا و اَفسون

وِی آن که هَر سپیده با صَد نغمه و شور
دادی سلامِ گَرم بِه رویِ غنچه و نور
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Saya
موجی که دَر مثنویِ چشمت خُروشَد
عقل از سَرم رُبوده و دین می فروشَد

نازِ نگاهت، نیزه دَر قلبم فرو کَرد
آینه یِ ذهنِ منْ با تو روبرو کَرد

آه! منْ دوست دارم پَر کِشم تا بارِگاهت
سیب و گُل و ستاره چینم دَر پناهت

شبانگاهان، اِلهه یِ ماهِ تو باشم
ایزدبانویِ عشق و دِلخواهِ تو باشم

پژواکِ آوایِ تو، جاری بَر لبانم
زمزمه یِ بارانِ احساسِ نهانم

نقشِ رُخَت دَر برکه یِ رویا درخشید
چَرخی زَد و قاصدکِ یادِ تو رقصید
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Saya
من می آیم
دَر اِمتدادِ تیره یِ شب
با دستهایِ خالی.
دار و ندارم،
یک خیال است؛
دشتی دارد و آسمانی و آیینه ای،
و بی زمان است.

حس می کُنَم
سنگینیِ سایه اَت را
که گُذَر می کُنَد
از برهنگیِ این دشت.

بُغضِ غریبِ آسمان،
شکسته؛
وَ دِهلیزِ اندیشه،
خیسِ تَرَنُّمِ یادت شده.

دَر آیینه یِ خیال،
به تماشا می نشینم
تو را.
از تبارِ درختی
وَ سبز،
بِه رنگِ برگ هایِ سروِ نقره ای
که هَر سپیده دَم با شور
سلام می دهند بِه نور.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Saya
چه عشقی می خروشد
دَر امواجِ دریایِ دیدِگانت،
بگذار، دوره بیفتم
بِه پایِ این دو گویِ افسونگَر،
تا گَردَم
ایزدبانویِ مثنویِ اساطیریِ چشمهایِ خنیاگَر.

نگاه کُن مرا!
نگاهت را دوست می دارم؛
نگاهت، دیدن دارد،
وَ دَر آن،
می تَپَد زندگی....
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Saya
صدایت را دوست می دارم؛
صدایت، شنیدن دارد،
وَ پژواکش،
جاری
دَر زمزمه یِ آبیِ آرامِ
احساسم،
وَ می شِکَنَد
سکوتِ پرچین هایِ
اِمکان
وَ
تنهایی اَم را.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Saya
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 1)
عقب
بالا پایین