«ازم پرسید من بوی چی میدم؟ گفتم بوی چوب سوخته وسط پاییز. ناراحت شد! گفت این همه بوی قشنگ! چرا بوی چوب سوخته؟ فکر میکرد نمیتونستم از بوهای قشنگ بگم براش؟ میتونستم.. خوبم میتونستم؛ ولی بوی اون نه شبیه بوی خاک بارون خوردهس، نه شبیه خود بارون. بوی اون شبیه هیچکس نیست. واسه همینم بوی چوب سوختهی وسط پاییزو میده بویی که کسی بهش دقت نمیکنه و محبوب همه نیست، اما من با اون بو میمیرم.»
?میاموندو
زیباترین قسمت دوست داشتن، شیفته جزئیات شدن درباره اون آدمه. مثل جای زخمِ روی دستش، یا آهنگ خاص صداش موقع گفتن یک واژه، یا حالت نگاه کردنش توی دقیقه و ثانیهی فلان اون فیلمی که ازش داری و میتونی تا ابد هی فیلم رو برگردونی عقب و هی اون لحظه رو نگاه کنی...!