شعر اشعار بامداد جویباری

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع خط بنفش
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
در آسمان چشم تو دریا چه می‌کند
در گیرودار موج دل ما چه می‌کند

اشک خیال بر سر مژگان غم نشست
شبگرد تنگ حوصله آنجا چه می‌کند

آخر توهم بناز نپرسیدی از نسیم
کان داغدیده لاله صحرا چه می‌کند

بیگانه‌تر ز محرم خود ما ندیده‌ایم
اشک نهان به دیده پیدا چه می‌کند

دل تا که از جفای تو شد آبگیر غم
دیگر ز روز حادثه پروا چه می‌کند

هرکس رسید دامنی از گل به هدیه برد
دانی که با من اینهمه یغما چه می‌کند

این آرزو به گور برم تا ببینمش
کاندر حساب بنده دنیا چه می‌کند

این بامداد گمشده از سرزمین مهر
در دور دست خاطره تنها چه میکند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
از جارچیان دل من این خبر افتاد
دروازه ببندید که در شهر شر افتاد

عشق آمد و دل رفت پی بازی تقدیر
این کودک دوردانه عجب بی هنر افتاد

زان مرغ رها از قفس سینه بپرسید
از بام که برخاست به دام که درافتاد

دل داشتم انگشت نمای غم عالم
می رفت که افسانه شود از نظر افتاد

زان خال سیاهی که ترا بر ل*ب نوش است
پنداشته‌ام مورچه در نیشکر افتاد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چشمم در انتظار تو بر راه مانده است
زور غمت به خاک سیاهم نشانده است

این دیوخوی کیست که با زور بی‌امان
ما را ز پیچ کوچه معشوق رانده است

دل‌بسته هوس نبرد ره به شهر عشق
این غرقه تا به حشر درین ورطه مانده است

پرواز کهکشانی خورشید را نگر
خود را به آرزوی دل ما رسانده است

بانوی ماه در شب مهمانی نسیم
ما را به رقص خاطره‌ای خوش کشانده است

جنّ و ملک به مقدم او سجده می‌برند
هر کس که بر مزار تو اشکی فشانده است

از بامداد حاصل بیت الغزل شنو
مرده‌ست آنکه درس محبت نخوانده است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین