❁ زندگیِ ایده‌آل ❁

بسمه

زندگیِ ایده‌آلِ خودتون رو توصیف کنید .-.

اسپم ×
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
زندگی ایده‌آلِ من این شکلیه که توی همدان زندگی کنم. و هوا یه جوری سرد باشه که به قولِ «فلانی»، دو تا جوراب روی هم بپوشم. یه کمدِ رخت و لباس داشته باشم، و یه کامپیوتر یا لپ‌تاپ. خونه‌ی ایده‌آلم دو اتاق تودرتوئه. همون یه دونه اتاق هم باشه خیلی اهمیتی نداره. فقط پنجره‌ی بزرگی داشته باشه و جلوی نمای پنجره‌ش هم ساختمون و آسمون‌خراش نزنن، یه جوری باشه که بشه آسمون و مردم و حالا درختی چیزی هست، دید. توی اون یه دونه اتاق، یه تخت دونفره باشه، بغـلش میز کامپیوتر و بند بساطِ کتاب و قفسه و این صحبت‌ها. با همین بچه‌های خودمون صمیمی باشم. بچه‌هایی که تا کارشون بهم گره می‌خوره نگن «عزیزدلم». [اینجا یه چی بگم؛ من واقعاً گاهی اوقات از خودم به خاطرِ آدم بودنم بدم میاد چون انگار واقعاً هیچکس جنبه‌شو نداره] بگذریم؛ با همین بچه‌ها که خوراکشون بحث‌های منشوریه خوش باشم. چند نفر از راهِ دور بهم زنگ بزنن و حالمو بپرسن. منم بهشون بگم آره همه چی رواله و شما چطورین؟ اونا هم غُر بزنن بگن این شد و اون شد و ناله کنن. و طبقِ معمول بگم «خودتو ناراحت نکن دیگه. درست میشه» در حالی که هم من می‌دونم هم خودش می‌دونه که هیچی هیچ‌وقت درست نمی‌شه. بازم بگذریم. صبح‌ها برم سرکار. تو یه اداره یا شرکتِ خصوصی، کارهای تایپ و آفیس و نرم‌افزاری رو بکنم. یا هم کارمندِ بایگانی باشم و بشینم به مرتّب کردنِ پرونده‌ها و کلـی زونکنِ رنگیِ بزرگ که روی قطرشون نوشته مربوط به فلان سال هستن. یه کارمندِ ساده باشم که ساعت 2ِ ظهر با خستگی برگردم خونه. یکم استراحت کنم. غذایی که از شبِ قبل درست کرده بودم رو بخورم، آهنگ گوش بدم، برقصم، و برم سرِ کار ویراستاری. ویراستاری واسه دانشجوها یا کارهای خودِ محلِ کارم، یا نشریه‌ای یا مجله‌ای. متن رو ایمیل کنن و بگن تا فلان ساعت تحویلش بده. کارم رو که تموم می‌کنم، یه غذایی می‌سازم واسه فردا. یا هم تا نیمه آماده‌ش می‌کنم که فردا بعد از کار بیام بقیه‌شو بپزم. بعد حوالیِ ساعت ده بارون بباره یا برف. کار و بار رو ببندم. از پنجره نگاهش کنم. آهنگ گوش بدم و شاید The Last Samurai رو واسه بارِ هفده‌هزارم ببینم یا شاید هم بشینم پای دیدن Friends و صداش رو اونقدر بلند کنم که صدای جیغِ وحشتِ این زندگی رو نشنوم. احتمالاً تا حدود دوازده بیدار بمونم. با گِیمی، فیلمی، کتابی چیزی سرگرم باشم. روی تختی بخوابم که جغد و خرگوشش هم هستن. با دو-سه تا بالش. ترجیحاً دو تا. و بخوابم. بخوابم.

دی‌ماهِ ۹۹
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
هوا پاییزی باشه، لیوان قهوه‌م رو بردارم برم پشت تراس، روی صندلی مخصوص بشینم با خودم حرف بزنم.
توی مطب خودم بشینم کارهام رو چک کنم و از خستگی زیاد خوابم ببره.
کلی کار ناتموم داشته باشم. تمام هفته سرم پی انجام کار باشه، و فقط یه روز برای استراحت داشته باشم.
روز استراحتم بشینم تموم خوراکی هام رو با کلی شلختگی به همراه یه فیلم غمگین ببینم، اشک بریزم و بعدش با لذت خونه رو کثیف کنم.
بعد سفرهای کاریم برای درست کردن یه محیط یا افتتاح یه آموزشگاه باشه، کلی خنده کنار بچه‌های کوچیک.
اوه یادم رفت اسمی از یار شیرینم ببرم.
اون هم باشه. باهم از خیلی وقت پیش آشنا شدیم و فقط خودمون دو نفر هم رو میفهمیم و بعد از سالها با کلی شیطنت و غمگین بودن و شادی...
توی کویر، درحالی که گیتار میزه و من میخونم از بودن کنارهم کیف دنیارو کنیم.
و مجبور باشیم برای اینکه مردم ما رو نشناسن عینک بزنیم.
نا سلامتی زوج محبوبیم با کلی کار متفاوت برای دنیا!

اون روز میرسه..
#فانتزی هم نشد. عین حقیقته?
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: TELMA
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین