ای سنگ صبور من
بگشا بسخن ل*ب را
بزدای ز چشمانم
این اشک چو کوکب را
غمهای درونم را
میبینی و میدانی
از چشم غم آلودم
صد قصه تو میخوانی
چون غنچه فرو بسته
از گفته لبان من
میسوزم و میدانی
اسرار نهان من
من مستم و مدهوشم
چون آتش خاموشم
ای سنگ صبور من
چون قصه فراموشم
بگذار شوم غافل
از بوده و نابوده
بگذار بیاساید
این چشم نیاسوده
در جام دل سنگت
چون درد شرابم کن
ای سنگ صبور من
مستم کن و خوابم کن
بگشا بسخن ل*ب را
بزدای ز چشمانم
این اشک چو کوکب را
غمهای درونم را
میبینی و میدانی
از چشم غم آلودم
صد قصه تو میخوانی
چون غنچه فرو بسته
از گفته لبان من
میسوزم و میدانی
اسرار نهان من
من مستم و مدهوشم
چون آتش خاموشم
ای سنگ صبور من
چون قصه فراموشم
بگذار شوم غافل
از بوده و نابوده
بگذار بیاساید
این چشم نیاسوده
در جام دل سنگت
چون درد شرابم کن
ای سنگ صبور من
مستم کن و خوابم کن
آخرین ویرایش توسط مدیر: