متن | انجمن کافه نویسندگان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عشق جمال جانان، دریای آتشین است
گر عاشقی، بسوزی، زیرا که راه این است
“عطار”​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نگارا از وصال خود مرا تا کی جدا داری؟​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دُنیآ روُ نِمیدونَم،وَلی مَنْ دوُرِ توُ میگردَم​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مادر بزرگ می گفت: “درست می شود”
و همیشه بعدش نگاه می کرد به آسمان و
می خندید
حتم دارم چیزهایی درباره خدا می دانست
که ما بی خبر بودیم!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چون خیالت همه شب مونس و دمساز من است
شرم دارم که شکایت کنم از تنهایی خویش​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
صبح‌ ها بهترند
وقتی که اول با خدا حرف بزنی …​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به راه این امید پیچ در پیچ
مرا لطف تو می‌باید، دگر هیچ
“وحشی بافقی”​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
براى یک شروع تازه با خدا
هرگز دیر نیست​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نمی دانم که دردم را سبب چیست؟
همی دانم که درمانم تویی بس
“اوحدی مراغه ای”​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آنچنان جای گرفتی تو به چشم و دل من
که به خوبان دو عالم نظری نیست مرا …!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین