سلام هایی که بوی خداحافظی میدهند …
بودن هایی که هیچکدام خوشحال کننده نیستند …
و رفتن هایی که امید بازگشتی به آنها نداری …
همه اینها را که جمع میکنی به یک کلمه میرسی :
تنهایی !
هر ذره از وجودم شعر می شود
بی تاب خواستن تو
انتظار و شوق وصال تو
آری می خواهم شاعر شوم
می خواهم هر مصرعم آینه ای باشد صاف
در انعکاس مهربانی تو
و به باغ احساس
و حرف های دلم هر یک دفتر شعری باشد
که در آن
غزل غزل تو را بسرایم
مهربانم
تو هدیه الهی زندگی من هستی. نیمه بهتر من، در هر تپش قلبم حضور تو را احساس میکنم. بی تو من یک کالبد یخ زده ام که هیچ چیز او را به حرکت وانمیدارد.
آری، اینها حرفهای همسر توست که هر لحظه و همیشه دلتنگت است.
من عشق را نمیشناسم.
من شادی را نمیشناسم.
تنها تو را میشناسم و بدون تو نمیتوانم حتی یک قدم در مسیر زندگی پیش روم.
همسر عزیزم دیوانه وار دلتنگت هستم.