بفهم دیگر
شب‌ها
دراز نیستند...
این تویی که تنهایی...


?؟؟؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
"دلش از چیزهایی غمگین می‌شد
که به چشم هیچ آدمِ دیگری نمی‌آمد‌‌."

?؟؟؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تنها شادی‌ام این است که هیچ‌کس نمی‌داند کجا هستم . کاش می‌توانستم همین را تا ابد کِش بدهم ؛ خیلی دلخواه‌تر از مرگ است . در کنه‌ِ وجودم خالـی و بی‌حاصلم ، حتی در احساسِ شادمانی‌ام .


?نامه از فرانتس کافکا به فلیسه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مایع سیاه غلیظی در گلویش جوشید، ‏از چشمانش روان شد و ‏لکه‌هایش پیراهن زندگی‌اش را سیاه کرد. ‏بعدها فهمید نامش غصه است.

?؟؟؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
رویاهایت مُرده‌اند؟ برایت غمگینم، تسلیت می‌گویم. رویاهای من؟ رویاهای من جان می‌کَنند. رویاهای من نعره می‌زنند و التماس می‌کنند که خلاص‌شان کنم. رویاهای من زجر می‌کشند. آن‌ها به دنیا نیامدند که مدتی زنده باشند و بعد در یک لحظه بمیرند، بلکه در یک لحظه زاده شدند و بعد از آن فقط مرگ بر آن‌ها حادث شد، یک مرگ مستمر.

?؟؟؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اگر آخر همه می‌روند ؛
پس این همه انبوهِ اندوه ،
برای چه کسی می‌ماند ؟

?؟؟؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: melikaaam
آن همه هیاهو، برایِ هیچ...
 
آخرین ویرایش:
من فراموش می‌کنم،
فراموش می‌کنم که دو بال برای پرواز ندارم
و اینجا به جبر جغرافیایی محکومم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: melikaaam
کاش چشمانم هنوز هم حرف های زیادی برای گفتن داشتند، افسوس؛ سال ‌هاست ناقوس مرگ به دستِ مردمِ چشمانم به صدا در آمده.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: melikaaam
ای قلب...
امیدی به رسیدن که نمانده
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: melikaaam
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین