و گاهی با خود میگویم کاش اشک بودم
از شوق و عشق میتراویدم
از غم به دنیا میآمدم
و از درد و ترس بر چهره ها میلغزیدم
و از چشمها جاری میشدم
از گوشه چَشمی
میچکیدم
رها میشدم
و قلب را زلال میکردم
و روح را...؟
به راستی با او چه میکردم...؟!
کاش مثل اشک آزاده شوم