وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ما هر کسی را طوری می‌کشیم؛ بعضی از آنها را با گلوله، بعضی از آنها را با حرف و بعضی‌ها را با کارهایی که کرده‌ایم و بعضی‌ها را با کارهایی که تا به امروز برای آنها نکرده‌ایم...!

[داستایفسکی]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من دیوونه نیستم. البته می‌دونم اولین چیزی که هر دیوونه‌ای ادعا می‌کنه، اینه که دیوونه نیست! موقعیت کافکاواریه، نه؟ اگه تو دیوانه نباشی، ولی روی تو برچسب دیوانگی زده باشن، در این صورت تمام اعتراضات تو برای این‌که خلافش رو ثابت کنی، تأیید نظر اون‌ها خواهد بود.
[دنیس لهین]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
آن قَدر بی حوصِله بودم که زدم آینه را شکستَم؛ چقدر این جا یک نفَر هم زیاد به نظر می‌آید و تنهایی شلوغ است. دارم پیچ و مهره‌هایَم را یکی یکی باز می‌کنم، دوست دارم خودم را ببَرم، پس بدهَم.

[رسول ادهمی]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
‏لازم است قبل از فروپاشی هر پدیده‌ای، برای آخرین بار خوب نگاهش کنیم و زیبایی‌اش را خاطر بسپاریم. مثلا جنگلی که هنوز درختانش قطع نشده یا خانه‌ای که هنوز در آتش نسوخته؛ آدمی که هنوز امیدش را از دست نداده.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
آنهایی که هرگز عاشق نشده‌اند خیلی چیزها نمی‌دانند! به نظر من هیچ کس تا حالا نتوانسته است عشق را به درستی وصف کند و مشکل می‌شود این احساس لطیف و شاد، اما جانکاه را توصیف کرد. و کسی که عاشق شده باشد هیچ ‌وقت نمی‌تواند با کلمات این احساس را به دیگری منتقل کند. این مقدمه‌ها و توصیف‌ها چه فایده‌ای دارند؟ فایده سخن‌ پردازی ‌های بیهوده چیست؟ عشق من بی پایان است.
[آنتوان‌ چخوف]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
می‌خواهی از راز قدرتمندیِ من باخبر شوی؟!
هیچ‌کس
هیچ‌وقت
مرا واقعا دوست نداشت!

[غاده السمان]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
از هرچیز، مقداری‌ به‌جا‌ می‌ماند
دانه‌های‌ قهوه‌ در شیشه،
چند‌ سیگار در پاکت
و کمی‌ درد‌، در‌ آدمی...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
یک روز خودم را خواهم بخشید از آسیبی که به خویش روا داشتم، از آسیبی که اجازه دادم دیگران بر من روا دارند و چنان محکم خویش را در آغو*ش خواهم کشید که هرگز ترک خود نکنم.

[امیلی دیکنسون]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سپس راه افتاد،
به سمت دور؛
ماورای تمام باورهایش.
آنجا که می‌خواست
تنها با خودش ملاقات کند...

[ناشناس]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
در نقاشی، لحظه‌ای هست که نقاش می‌داند دیگر تابلویش تمام شده.
چرایش را نمی‌داند.
فقط به ناتوانی ناگهانی‌اش در ایجادِ هرگونه تغییر در تابلو، اعتراف می‌کند.

تابلو و نقاش، وقتی از هم جدا می‌شوند که دیگر به هم کمکی نمی‌کنند!
وقتی‌که تابلو دیگر نمی‌تواند چیزی به نقاش ببخشد،
وقتی‌که نقاش دیگر نمی‌تواند چیزی به تابلو اضافه کند.

[کریستین بوبن]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین