"تولـدم مبارک"

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
مشاهده فایل‌پیوست 44380


٠٠:٠٠

ما که از کل سال یه روز بیستم اسفندش به ناممون خورده، حالت عادی اینه که خوشحال باشم اما مقایسه میکنم میبینم پارسال بیستمش واقعا بیست بود امسال بیست بدون دو، خیلی لنگ میزنه، کم داره.

شاید اگه الان پارسال بود خوشحال تر بودم اما الانم انتخاب خودمه، راضی هم که نباشم باید پای کارام وایسم.
چند خط مینویسم برای دوستام، شایدم خودم، که سالها بعدم بیام خیلی چیزارو به یاد بیارم. البته اگه یادم بره.
بیست سه سالم بود، سر سرچ هیچکسان وارد فضای انجمن های ادبی و فرهنگی شدم، منم یه زمانی اسپم میدادم نمیدونستم بن چیه، مولتی اکانت چیه، آکبند آومدم، دیدم هرکی یه متن نوشته پروفش منم یه متن گذاشتم که همونجا هم دعوا شد اما کنجکاویم باعث میشد توی همچی سرک بکشم و زود از این روند سردربیارمو و یاد بگیرم، خلاصه موندگار شدم و
امسالم بیست پنج سالم کامل میشه و دارم فکر میکنم کی گذشت اصلا؟ با یه چشم به هم زدن مثل فیلم از جلو چشم میگذره،
خیلی آدما رو دیدم با خیلیا آشنا شدم، شاید اندازه موهای سرم آدمای مختلف دیدم.
تو زمان خودشم خیلی خوب بود، الان شاید خنده دار بنظر برسه اما اون زمان همه اکیپ داشتن. با اینکه مدت زیادیم نشد که اکیپ پاچید از هم اما بازم اولین ها از ذهن پاک نمیشن مگه نه؟ به حرف خوشه اینچیزا زندگی کردیم اون لحظه هارو
اینا یادگارین:
(هیچکدوم از اسم ها به ترتیب خاصی نیست)
متین(کج): درسته وقت نداشتی سالی یبارم تحویل نگرفتی، اما همیشه جزوئی از پررنگ ترین خاطرمون میمونی، چیزی نیستی که بشه فراموش کرد، حتی اگه کم بودی خوب بودی، خوب موندی، خوبی کردی دمت گرم. شاید یه روز نبودم و چشمت خورد به این تاپیک به خودت بگو بی معرفت نبود، یکم دلش پر بود حرف نمیزد.

متین(زرد): تنها خاطره ای که ازت یادمه اینه که 30 تومن دادی وی آی پی، گفتم نکن بشر، رفتم پولتو هم پس بگیرم ندادن، شاید با اون بنی بشر هایی که حرف میزدی خیلی نظرت رو من فرق کرد، اما من به هرکسی دورم بود ثابت کردم تفکراتشون غلطه، آدم بدی نیستم شایدم خوب نشاختی اصلا نخواستی بشناسی، اما اگه بودی دلم میخواست روم حساب باز کنی، بخاطر خودتم که شده آیندتو قشنگ بساز. بیشتر از این نمیدونم چی بگم

عرفان: مثلت کمه شاید اگه اینطوری نمیشد و گذشته برمیگشت، نمیزاشتم پراکنده بشیم، روزای خوبو برمیگردوندم، نمیزاشتم خنده هات خراب شه، احساس میکنم الان خیلی دیر شده، حتی رومون نمیشه تولد همو تبریک بگیم، هرکدوم یجور از این روابط مجازی ضربه خوردیم، اما یه درصد فکر نکن فراموش میشی، نصف بی حرفیم بخاطر اینه که ذهنم مشغولتونه.


بلو: باید به خودم و خودت عنوان ستون رو بدم، تو این دوسال خیلی چیزارو تحمل کردیم که میتونستیم نکنیم، وقتی همه اکیپ پاچید بازم موندیم و رفاقته رو به هر قیمتی حفظ کردیم، وابستگیه یا هرچی نمیتونیم دور باشیم وقتی همه نبودن بودی، قدرتو میدونم، فراموشت نمیکنم. البته ما که در همه لحظه ها قهریم، حتی همین لحظه، کی سر داستان کریس و مسی قهر میکنه آخه؟ نازک نارنگی بعدن یادم باشه برات داستان که میگم پایانشونو باز بزارم.

پارلا: باشه مجازیه یا هرچی، اما در حق من خواهر بودی همونقدر دلسوز و مهربون، هیچوقت احساس نکردم دارم با یه غریبه ای که تو یه شهر دیگه اس و چه بسا از خودمم بزرگتره حرف میزنم، نمیدونم زمانی که باهاتون بودم چطور گذشت، بخاطر اون حرفم تو روز اخر هم معذرت میخوام. دوتا لجباز که باهم بحث کنن بهتر نمیشه.

فائزه: خیلی نسبت به سنت فهمیده ای و اینم بهت گفتم بازم میگم، کاراگاه بازیا و غیبتا رو یادم نمیره، و هیچکی بیشتر از تو ازمون اسکرین شات و مدرک نداره، اصل رفیق شمایی


رویا: حرفی براگفتن ندارم، هیچکی بیشتر از تو به فکرم نبود، مثل مادرم نگرانم بودی و همیشه هرکمکی خواستم بی منت انجام دادی و هیچوقت کوتاهی نکردی توی هیچیزی، خیلی بامعرفتی برعکس من، اما این خیلی لازم بود، هیچوقت لطفاتو فراموش نمیکنم، قدر همه اش رو میدونم.


سارا: سار یکی از خوش رفتار ترین ادمای روزگاره، خیلی هم غرامونو تحمل کرده، تو هم خیلی بالاتر از سنت میفهمی، گاهی که خودمم نمیدونستم چیکار میکنم کمک کردی، قدر خودتو بدون، و بگو این دو هفته رو چرا میخوای مرخصی بگیری؟ وجدانن این درست نیست بر، تو مدتی که نیستی کیو جات گذاشتی اصلا؟ الان چرا من اینارو اینجا میگم؟ چون گفتی قراره شام غریبان بگیری بگرییم گفتم ببینی بخندی و صدرصد بعد اومدنت میرم مرخصی به مدت دوماه


نگار: نگار و ویساش، نگار و اداهاش، نگارو... ?بزار بقیشو نگم، تو نصفت زبونه نمیشه جوابتوداد. نمیدونم بقیه راجبت چه فکری میکنن اما تو خیلی خوش قلب تر از این حرفایی، قهر و حرفات برای یه ثانیه اس بعدش هم انگار نه انگار، برعکس من که کینه ایم

حسین: لقب صبور قرن واسه تو، خیلی تحملت زیاده، یه سری چیزارو میبینی و تحمل میکنی که ایوب خدا بیامرز نمیکرد، از سری خصایص خوبته و هرچند که خیلی خوب تر از این حرفایی شما غریبه ایم اما غریبگی نکردم باهات این انجمن چیزای زیادی توی خودش ضبط کرد از جمله اشنایی با پسر گلی مثل تورو و رفاقتمون،تیم قویمون و.... دیگه خودمم میدونم چقدر برات مهمیم با اون گلات

کیاناز: درسته خیلی گند اخلاقم و بیشتر وقتا جواب نمیدم اما حواسم هست وقتایی که ناراحت بودم کی دورم بود، خیلی بامعرفتی، بخاطر همین تو هم جزو رفیقای خوبی هستی که مجازی داده.

صبا: رفیق قدیمی هستی، مطمئن باش فراموش نمیشی همونطور که فراموشمون نکردی، خرگوش خوبی باش درساتم خوب بخون دکتر بشی


آیدا: سال جدیده،سن جدیده دلم نمیخواد کینه کدورتی باشه، همه چیو فراموش کردم، دختر خوبی باش ایقدر حرصمو در نیار، البت مهربونم هستی مرسی بابت کادوی قشنگ امسالت که میدونم قراره دیگه باهاش دهنمو اسفالت کنی، واقعا خوشحالم کرد فکر نمیکردم از پارسال یادت بمونه، تعریفتم نمیشه داد پررو میشی?در همین نقطه خداحافظ


مهمانان عزیزم این تاپیک هیچگونه ارزش مادی و معنوی و کتبی و غیره نداره، با خوندنش سی دقیقه از وقت گران بهاتون حروم میشه?
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آقای ایکس
عمو جغد شاخدار
عقاب توانگر
وای خدایااااا من هیچی نمیگم??
تولدتون مبارک آقای معاون?
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تولدت مبارک مباشه**
انشاالله که همیشه سلامت و خوشحال باشی و دلت شاد و لبت خندون و جیبت پر از پول باشه و مهم تر از همه آرامش تو سراسر زندگیت در جریان باشه.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شاین عزیز
میدونم دوست داری بهت بگیم شاین
اون اوایل که ارشد شدی من زیاد شناختی ازت نداشتم و فکر میکردم 30 سالته :/
اون اوایل حسودیم میشد که چرا سارا و نگار اینقدر بهت اهمیت میدن ?
بگذریم از دعوا ها و طرفداری هات از بعضیا و تفکر منی که هرروز در مورد تو بیشتر خدشه دار میشد
نمیدونم چی شد و چطور شد که یکی از بهترین رفیقام شدی
شاید بخاطر یکی از همون دعواها یا سمندون(خودت جریانشو میدونی) بود
اما میخوام بدونی که الان جزو یکی از رفیقای من توی انجمنی و خوشحالم که در کنارمون هستی

تولدت مبارک جاذاب
بابا کشتیمون با این تاپیک زدنت
اگه به من بود که دسترسی هاتو میگرفتم و تاپیکو خودم میزدم ولی حیف که دست به قهرت خوبه (اینم شانس مایه)

حال دلت همیشه خوب رفیق
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
واوووو تولد باحالی بود
به سبک هکر جون
تولدت مبارک
:naughty2:​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
رستاخیز داروین
شب بود و ماه به زیبایی در آسمان می‌درخشید. داروین بر تشک پهن شده بر پشت بام، دراز کشیده و دستانش را زیر سرش قفل کرده بود.
به آسمان ژرف و بی‌انتهای بالای سرش عمیق می‌نگریست و می‌اندیشید که:
_امروز چندمه؟
ندایی از اسمان آمد:
_ای داروین! چه نشستی که امروز مهمترین روز عمرته تباه! ادم هم انقد بی‌خیال!؟
در یک آن از جا پرید و پیراهن سپیدش را بر روی رکابی آبی رنگش پوشید، پله‌ها را دو تا یکی پایین امد و همانطور دکمه‌های پیراهنش را می‌بست.
ناگهان در جای خود بی‌حرکت ایستاد دستی به پیشانیش کوبید و گفت:
_وای بلو!
به سرعت از خانه بیرون زد و به طرف جنگلی که همیشه در ان با رفقایش گوشت آتش زده می‌خورد رفت به یاد نازی لبخندی بر لبش نشست و سری تکان داد و با خود عهد کرد که دیگر از گوشت اتش زده هایش استوری نکند.
وارد جنگل همیشگی شد، مگس هم در ان حوالی پر نمیزد و صدای جیرجیرک ها نیمه شب، سکوت تاریکی را می‌شکست.
با خود اندیشید:
_من اصن فازم چی بود اومدم اینجا حاجی؟!
بعد به خاطر آورد که نویسنده بلو است و اگر لج بگیرد هر کار دلش می‌خواهد می‌کند و فقط هم باس ناز شود.
آهی کشید و طبق خواسته نویسنده نازمگولی، قدم در جنگل مخوف و ترسناکی گذاشت که تابه حال شب در انجا پرسه نمی‌زد!
قلبش به تندی تپید، اما برای رو کم کنی بلو هم که شده به خودش مسلط شد و پیش رفت. درست در وسط درختان، نور آتش از شومینه‌ای بسیار لاکچری توجه‌‌اش را جلب کرد، در مقابل آتش صندلی سلطنتی خفنی هم وجود داشت که گویی شخصی بر روی ان پشت به داروین نشسته بود.
صدای زوزه‌ی گرگ ها از دور، ترس را در دلش مضاعف کرد؛ اما دل ب دریا زده و پیش رفت! ضربان قلبش حتی از دوردست‌ها هم ب گوش میرسید، اب دهانش را با صدا قورت داد و مقابل صندلی قرار گرفت که ناگهان با دیدن فرد نشسته بر صندلی فریادی زده و بر زمین افتاد.
صدایش به گوش رسید که گفت:
_چطوری جون دل؟ برقراری عزیز؟ سرکیکی بدم سرکیکی؟ از جان جانان کمک بخواه که تا چند مین دیگه قراره به فنا بری عزیز.
ناگهان داروین به دستانش نگاه کرد که خامه و کیک له شده به ان چسبیده بود. نگاه خیره ای به بالا انداخت و گفت:
-همه از اوییم و بازگشت همه ما به سوی اوست!
ناگهان پروژکتور نور را روی چهره داروین متمرکز کرد‌ در حالی که درست بر روی کیک چند طبقه ای که بلو با دستان نازمگولی خود درست کرده بود نشسته است!
بلو مجلوم تر از همیشه جلو آمد و در چشمان مغموم و پشیمان داروین خیره شد. به یکباره هر دو به کارد میوه خوری کنار دست داروین خیره شدند‌، لبخند محوی بر لبان بلو نشست و داروین از تصور سر خوردن کارد میوه خوری ب شکمش فریادی از شدت وحشت کشید.
بلو زیر ل*ب زمزمه کرد:
_تولدت مبارک بیب!
سپس تاریکی همه جا را فرا گرفت و دوربین آسمان ژرف و بی انتها که اکنون ابری بود را نشان داد.

پایان

مشاهده فایل‌پیوست 44381

@KIAnaz
مشاهده فایل‌پیوست 44381
مشاهده فایل‌پیوست 44383
مشاهده فایل‌پیوست 44384

@NemO
مشاهده فایل‌پیوست 44382
مشاهده فایل‌پیوست 44385
#نه ب بن کردن ملی?


@ex_vk

مشاهده فایل‌پیوست 44388
@DiMond

@Atryssa.RA
@Aramesh
@ReiHane
@SHAHiN
داروین اون وویس بالایی داستان صوتی شده با صدای آتری جان جانانم اونم گوش بده??
 
آخرین ویرایش:
تولدت مبارک ???
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین