یه زمانیم یه همسایه داشتیم سگ داشت و این اوج احساس باکلاس بودن من بود، جوری که من میرفتم فروشگاه به صندوقدار میگفتم یه همسایه داریم سگ داره حالا بگو خریدم چقدر شد
یه بارم خواستیم عین این لاکچریا صبحونه بخوریم، صبح پا شدم نون تست و تخم مرغ خریدم، آب پرتقال تازه هم گرفتم بعد خانواده رو صدا زدم برا صبحونه
بابام اومد سر سفره گفت اینا دیگه چین؟ بعدشم درحالی که داشت نون تست رو لای بربری لقمه میکرد یه قند گذاشت دهنش آب پرتقالش رو فوت کرد و خورد
کاش کسی باشد که بتوان با او تمام خیابان های شهر را قدم زد. از این محله هی. به اون محله. هفت روز هفته. میایم با ل*ب خندون. حالا بازی شادی تفریح خنده شیرین تر از قنده.