زندگی باید ڪرد
گاہ با یک گل سرخ
گاہ با یڪ دل تنگ
گاہ باید رویید در پس یڪ باران
گاہ بایدخندید بر غم بےپایان
زندگے باوری مےخواهد
آن هم ازجنس امید
هر ڪجا خستہ شدے
یا ڪہ پرغصہ شدے
تو بگو از تہ دل من خدا را دارم
چتر و باران منى، جان منى
رفتی و آنقدر دور شدی که پاییز آمد به باغچه کوچک ما ؛ باران هم بارید
همه چیز بوی تلخ غروب می دهد و تنها بارانی ام حسرت آفتابت را ندارد
تو را به کدام دلیل از من دور می کند این آبان؟؟