[ دلـنـوشـتـه های بــآرانـی ]

باران را میگویم
به شانه ام زد و گفت:
خسته شدی
امروز را تو استراحت کن
من به جایت میبارم​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تلنگر کوچکی است بــاران
وقتی فراموش می کنیم ؛
آسمان کجاست​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چه سنگین گذشت عصر بارانی ام
گویی نوازش نمی کرد، باران صورتم را
گریه ام، فریادم، تنها سکوتی بود
تا حرفهایم
در بستری از بغض بخوابند​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
باران باشد
توباشی و یک خیابان بی انتها
به دنیا میگویم خداحافظ​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
باران را دوست دارم
چون رفتن بلد نیست
فقط می آید​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نزدیکت می شوم بوی دریا می آید
دور که می شوم صدای باران
بگو تکلیفم با چشمهایم چیست ؟
لنگر بیندازم و عاشقی کنم ، یا چتر بردارم و دلبری کنم​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وقتی دلت گرفته باشه
تمام آرامش یک ساحل را هم به تو بدهند
باز هم دل تو بارانیست
خیس تراز دریا خراب تر از امواج​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تو را
برای همه ی شب هایی بی مهتاب
برای کـوچـه هایی پر از سـکـوت
برای دشت های بی گل
برای دریاهای خشک شده
برای آسمان های بی باران
و برای همه ی چیزهایی که باید باشد و نیست می خواهـم​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به باران دل نبند
که هر چهار فصل دیوانه ات خواهد کرد
اگر ببارد ، از شوق
اگر نبارد ، از دلتنگی​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شما برای پاسخ‌دادن باید به انجمن ورود کنید.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین