با من باش اي همنشين لحظه هاي صميمي
با تو يکرنگم تا آخر اين دنياي پر از دو رنگي
عشق را برايم توصیف کن
حال که دستانم به سقف دلت رسيده
و غم براي هميشه از خانه دلم پر کشيده است
بر وجودم تنها چیزی که غوغا میکند تنها نام تو و عشق توست
بگذار تا برایت از دلتنگیهایم بگویم که از جدایی هاست و از دوریها
ای عاشق ِ هرچه عشق و ای لطیف ِ هرچه لطافت
من خاکسارانه خود را به پایت مینهم و تو را در همه چیز جستجو میکنم
در سكوت مي توان نگاه را معنا كرد و آن را با عشق به دل پيوند زد
مي توان بهار را به ديدار برگهاي خزان زده برد
و براي رازقي هاي اميد از عطر دوست داشتن گفت
مي خواهم سكوت كنم و تنها به حرف نگاهت گوش كنم