[ متون زیبا در وصف رفیق و رفاقت ]

دوست یعنی کسی که وقتی هست آروم باشی و وقتی که نیست ، توی زندگیت یه چیزی رو کم احساس کنی
دوست یعنی اون جمله های ساده و بی منظوری که میگی و خیالت راحته که ازش هیچ سوء تعبیری نمی شه
دوست یعنی یه دل اضافه داشتن برای اینکه بدونی هر بار که دلت می گیره ، یه دل دیگه هم دلتنگ غمت می شه
دوست یعنی وقت اضافه
یعنی تو همیشه براش عزیزی حتی توی وقت اضافه
دوست یعنی تنهایی هامو می سپرم دست تو چون شک ندارم که می فهمیشون
دوست یعنی یه راه دو طرفه ٬ یه قدم من ، یه قدم تو
اما بدون شمارش و حساب و کتاب
دوست یعنی من از بودنت سربلندم نه سر به زیر و شرمنده
دوست یعنی یه چیز گرمی رو تو قلبت احساس می کنی که همیشه از خاموش شدنش می ترسی
دوست یعنی من ، یعنی تو …
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
معجزه ای وجود دارد که دوستی نامیده می شود
و در میان دل اقامت دارد
شما نمی دانید که چگونه بوجود می آید و چگونه آغاز می شود
اما شادمانی که برایتان به ارمغان می آورد همیشه موهبتی خاص می بخشد
و شما متوجه می شوید که دوستی ارزشمندترین نعمت خداوند است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من
از میان واژه های زلال
« دوستی » را برگزیده ام،
آن جا که
برف های تنهایی
آب می شوند
در صدای تابستانی یک دوست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
زندگی را پراز خاطراتِ شیرین و دوست داشتنی کنیم
مگر چه میشود که پای عشق را وسط نکشید؟!
همه چیز که نباید به عشق ختم شود
بعضی دوستی ها باید ناب بمانند
خالصِ خالص.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
"رفیق بی وفا"
گفت: شعری بگو از بی وفائی دوست
گفتم: شعرم از قافیه افتاد ز بی وفائی دوست
گفت:بگو چه شد یاد ما از یاد برده
گفتم: حتما یاد یاری دارد اندر دل
گفت:پس بگو بی قافیه شعری برایش
گفتم:
خوش باش و در خوشی مس*ت
ای یار بی وفا دوست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نا رفیق
از کویِ ما جَستی دلم دیوانه شد
کلبه یِ زیبایِ دل دیگر چو ویران خانه شد
روزگار
از ما ربودت چون رقیبی بی امان
مهربانی پر گشود و شیوه ام خصمانه شد
همرهِ خوبان نشستم تا رها گردم زِ خویش
دل نشد
هم کیشِ آنان با جهان بیگانه شد
چرخِ گردون با سیاهی دائما گردید و رفت
فارغ از هستی شدم ، دنیایِ من ویرانه شد
غم کنارم
ماند و من محکومِ اجرایش شدم
بر دلم حاکم شد و فرمانِ او شاهانه شد
آمدی ای با وفا در خواب و مسرورت شدم
لشکرِ غم
سرنگون گشت و دلم مستانه شد
وصلتی کردی بیان اما به دنیایی دگر
من به جانان دل سپردم چون دلم فرزانه شد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بیا از بین ثانیه ها گذر كنیم
از این همه وابستگی خدا را نظر كنیم
بیا ازاین قفس بهانه ی خدا كنیم
از بین دستهای همه فقط یه ُبار خدا را پیدا كنیم
اینجا
توی گوشم همش یكی صدامیده
پیش خودم فقط با خدا از یك رفیق با وفا میگه
چرا دلم رامیشكنی؟
ثانیه های دلم را میزنی؟
اینجا همش دلبستگیست
نشستن توی بغض ووابستگیست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
هی رفیق
بدون چتر کنارم قدم نزن،
خیس دلتنگی هایم می شوی، دنیای من
ابری تر از آن است که فکرش را می کنی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
صدایم خسته و در خود مرده است
روزگارم تاریک و سیاه
باغ گلهای نازنین خشکیده ز آلام و نفرت و کین
ققنوس خیال آشفته ز بازار سلاخان
صداقتها مرده در شادی سوگواران
راه بازکن رفیق
دست شب سیاه بشکن و پرواز کن سوی عشق
سوی ایمان
سوی آزادی
راه شعر من فروتنی ست ز نسیم
به روح آزادی پرواز کن در آسمان نیلی
راه باز کن رفیق
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
برای تو ، تو ای رفیق کتاب قصه ی دلم
ورق ورق ترانه شد،
و خواندم و تو همصدا برای من نفس شدی
برای من ، تو ای رفیق ، در آن شب سیاه سرد
در آن شبی که سیل اشک به چشم من روانه بود
امید را صدا زدی.
برای بی قراریم، غزل غزل دلت شکست
نگاه تو برای من چه غمگنانه اشک ریخت
برای دست بی کسم ،دلت هزار بار سوخت
تو غرق غصه های من
و من دچار یک غروب
برای هر چه روزها که بی صدا شکسته ام
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین