دلنوشته [ مهدیه لطیفی ]

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Diako
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
دور خودم چرخیده ام عمری ست

آنقدر که خیال برم داشته

نکند زمین

از سر ِ سرگردانی ِ من است که می گردد!

می ترسم عاشق شوم

می ترسم بایستم که نفس تازه کنم

زمین هم دست بزند زیر چانه اش

بیکار شود دنیا

زل بزند به عاشقی ِ من!


زمین پر از دریاست،

می ترسم از چشم های شور ِ دنیا!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شکوه ات
اپراهای موتزارت را از گنجینه های تاریخ بیرون می کشد
می نشاند ام روی ردیف اول
درست روی صندلی ِ ملکه

و تمام خشم و اندوه ِ آینده ی بی شکوه،
آینده ی بی امپراطوری
آینده ی بی اپراهای بزرگِ را
یکجا می نوازی!

عصیانگری ات
دریا در شب را
خلاصه می کند روی سن،
به همین سادگی
و ساده تر
مرا پس می گیرد از آینده!

موتزارت که می شوی
دنباله ی کت سیاهِ بلندت از پشت
همان کلاویه های میان پرده ی از جا برخواسته ای ست
که تنم را
حتی در هیاهو
به جادو خواب می کند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تـــو که باشی

حافــــظ به حرمتــت

شاعــری را می بـــــوسد و می گذارد کنـار

پلنـــگ ها به حرمتــــت

گیاه خـــــوار می شوند

و تمـام پرستـــــو ها

تمـــــام پرواز ها

به مقصـــــد می رسند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آمدی

چشمم روشن شد

رفتی

چشمم تر

کجای دنیا کلمه ی مقابل ِ روشن، تر است!؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: .Ania.
سینـــدرلا عــادت داده است

تمــام قصــــه ها را

که حادثــه هـا همیشــه راس روی هم افتـــــادن عقربــــه ها بر دوازده

کــــوک شده باشنــــــد!

حادثـــــه اما ساعــــت سـرش نــمی شود!

یـــا اصلا

هر حادثــــــه ای که حادثــه نــیست!

حادثـــه یعنـی تـــو قــدم بزنی

پشـت ســـرت دیوارهـــا بریزنـد!

حادثـــــه یعنــی

دســت بر پیشانــــی تـب کــرده ی مــــاه بگذاری

خــــرس ها خیــــال کنند زمستــان است!

حادثـــــه یعنـی

تــــو باشی؛

شاعــــرها بهتریـن شعـــــرهای عمرشــــان را بگوینــد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تــب می کنـم هر شــب

از داغِ ترانـــه ای که از دســـت های تـــو که بر تنــــم می ریزد

و هر صبــــح

رخــتِ رخــوت بر تـــن

بر تخـــتِ خالــی بیـــدار می شوم

کدام رمــال

به تضمیــــن کدام اسطــرلاب

قـــول می دهد که دوستـــــت بدارد کسی فـردا

اینطــور که مـــن

امــروز

...!؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
هـر روزی کـه نـبـاشـی

زمـیـن خـواب مـی رود بـر مـدارِ سـوم ...


هـر یـکــ روزی کـه نـیـسـتـی

هـمـان یـکــ قـرنـی سـت

کـه مــغــول هــا حـمـلـه کـردنـد !!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من خواب تو را می دیدم و

رویایت را به گردن می آویختم

تو با من می خوابیدی و

رویا می ربودی از سینه ام


ما هر دو شاعر شدیم

من از دردِ رویاهای ربوده به خود می پیچیدم و

مردم می گفتند:

عجب شعرهایی!...

تو الهام می گرفتی از هر انحنا و

به مردم می گفتی:

ببینید چه شعرهایی!...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وقتی نیامده می روی

دیوار ها

کوه ها

پا سست می کنند

و من زیر آوار

آواز می خوانم

آواز که نه!

مرثیه می خوانم!

مرثیه ای بر دق مرگی ِ پرنده ای

که خودش را تا توانست به دیوار ها کوبید

میله ها را شکست

و پشت قفس

آسمانی در کار نبود!!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دردی مبهم
هی دور می زند قلبم را
و هر بار به تو ختم می شود

این درد
تا به گریه بدل نشود
چیزی عوض نمی شود

باید هر چه زودتر به گریه برسم
نمی شود خوبی کنی و کمی بدتر شوی!؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 1)
عقب
بالا پایین