دلنوشته ♥ دلنـوشـتـه هـای ♥مــحـمـد مـرکــبـیـآن♥

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Diako
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
امــا برای مــن

هــــــرشب ِ بــی تــو

یلداســـــت ..

منــی کـه

زیــر حافــــظ ِ چشمانــت

یـادت را

دانــه دانــه می کنـــم . .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
هـمـه مـن را با خـود مـی بُردند

مـن

تنهــایی را بــا خــودم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
همیشـه کـه نه

گاهـی آدمـی

دلش بـرای فاصله ها هم تنگ می شود

فاصــله ی چشـم ها تا ل*ب

فاصله ی خنـده تا خنـده ای دیگر

و هـر فاصلـه ای که شبیـه ِ دلتنگـی

حـس ِ نیست شـدن چیـزی را می دهـد که هنـوز هست ..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شعـری از شانه ات

بـه تنهـایـی ام کـوبیـده ام

نبـاشـی هم

گریـه ام بـر پیراهنـت مـی چکـد ..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خـوابــم نمـــی بَــرد

بـر جــای خـالـی ِ خـوابیــدنـم بــا تــو ..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
صدای قـدم زدنِ مَــرد

هر از گـاهی

میـانِ من وُ موسیـقی وُ تــو

فـاصله می انـداخت

سَرم بر پاهـای تو بـود

و چشمانـم

تـلفن را تجسـم می کـرد

وقتـی تـو

ناگهـان، یـادم می کنی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
یک بار

سوی تو دویدم

دوستت داشتم

یک بار

از تو دُور شدم

دوستت دارم ..


دوستت داشتم وُ دارم

که حالا

به جای اتاق مان

بر سنگ های یخ زده ی ایستگاه نشسته ام

و به جای شانه ات

نقشِ نیمی از صورتم

بر گوشه ی چمدان افتاده است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کـاش مـی شـد وطــن را

بــه دوش گــرفت

و پهــنِ خیـابـانی کــرد

کــه تــو در آن

خـانــه داری ..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چیز زیادی از خانه نمانده بود اما همان خُرده های کوچک را از زمین برداشتم. چیز زیادی از رفیقم نمانده بود .. هرآنچه بود .. برداشتم..

از شعر، چیز زیادی نمانده بود، از دوست داشتنم، از دوست داشتنی بودنم که دیگر کسی دوستم نداشت.. از من پیش ِ کسی چیزِ زیادی نمانده بود.

از هرچیزی تنها ذره های کوچکی مانده بود

که از زمین،

از دیوار،

از روی میز،

از میانِ ورق ها برداشتم.

حالا تمام آنچه روزی در جهانی جا نمی شد، در جیب های من است.

|باز هم دلم می خواد از همه چیز بزنم بیرون |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
زیبــا بــودی وُ مــن

دستِ دنیا را

رهـــا کردم ..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 2)
عقب
بالا پایین