از خواب که بیدار شدم با تـو خوابیده بودم. چیزی به اسم من وجود نداشت . اتاق تـو بود.
شب تـو بود. عرق های تنم، نفس نفس زدنم تـو بود. دیگر منی نبـود. همه چیز همه کسم تـو بودی.
هنوز قلبـم بیتابی می کرد. هنوز دلش می خواست، خواستنش را دست بگیرد بگذارد رووی سینه ات.
نمی شود! نمی شود! باید ذره ای از من مانده باشد برای تـو. باید تکه ای از من کنار تـو بماند.
نمی شود! نمی شود! باز هم فقط تـو باشی. نمی شود باز هم همه چیز-م- تـو باشی.
من باشم اما فقط تـو باشی.
فقط تـو بمانی.
فقط تـو.