دلنوشته ♥ دلنـوشـتـه هـای ♥مــحـمـد مـرکــبـیـآن♥

[Diako]

بایـد صبـر می کردیـم
تـا پای آجرهـا از ایستـادن
خستـه شود
چراغ هـا
پنـجره ها
از نـور تُهی شوند

 

[Diako]

بایـد صبـر می کردیـم
این دست هـای نـامرئی
خانـه را ویـران کننـد
کتـابخـانه را خالی کننـد وسطِ اتـاق
ظرف هـای مـادر را
هـزار ذره، بپـاشند بر سنگ هـای سردِ آشپـزخانـه
این دانـه های سی سال زنـدگی را

 

[Diako]

بایـد می نشستیـم وُ صبر می کردیـم
با چشمانِ بـاز، چشمانِ بستـه
و صدای ویـرانی در حـافظه ی مـا ضبط می شد

 

[Diako]

بایـد صبـر کرد وُ دیـد
بعد از ویـرانیِ سی سال زنـدگی
چنـد سـاله شده ایـم

 

[Diako]

آیـا هنـوز صدایـی از جمجمه ای
برمی خیـزد
تا بلکه بـاز
خـانه ای تـازه بسـازیم

 

[Diako]

هیـچ چشـمی
تـابوت زن را
تـا انتـهای جـاده دنبـال نکـرد
تنـها یک خـاطره ی بی جـان
از میـان چنـد کوچـه گـذشت
و مـاه
در سکـوت
سوگـواری کرد

 

[Diako]

اولیـن نفـر بـود کـه فهمیـد، از تَب وُ تاب همیشگـی افتاده ام.

پـرسیـد " شبـا کِـی مـی خوابی ؟ "

_ زود .. دیگـه خیلـی زود.

 

[Diako]

اینـجا هیچ چیـز باقی نمانـده است
مگـر
ارواح ِ بی قـرار ِ مردگـان
که مـا سعی بر آن داریـم
تا زیـر باریکه هایی از زمـان
دفن شان کنیـم ..

 

[Diako]

دوســتــت دارم،

خــودم را بـه رفتــن زده ام

تــا دستــم را بگیـــری.

 

[Diako]

مثل اینکه به گذر زمان کیفیت عکس ها در لپ تاپ هم خراب می شوند!

این عکس تا آنجایی که یادمه کیفیت بهتری داشت.

خیلی مهم نیست البته.

عکس متعلق به دو ، سه سال پیش است به گمانم. هنوز در دوبی می شد زندگی کرد!

وَ فکر میکنم حسام این عکس را ازم گرفت.

به یاد روزهایی که دیگر خیلی دلم برایشان تنگ نمی شود.