گرچه عمری ای سیه مو
چون موی تو آشفته ام
درون سینه قصه ی این آشفتگی بنهفته ام
ز شرم عشف اگر به ره ببینمت چگونه از برابر تو بگذرم من؟
نمی دهد دلم رضا که بگذرم ز عشقت
نه طاقتی که در رخ تو بنگرم من
دل را به مهرت وعده دادم
دیدم دیوانه تر شد
گفتم حدیث اشنایی
دیدم بیگانه تر شد
با دل نگویم دیگر این افسانه ها را
باور ندارد قصه ی مهر ووفا را
مگر تو از برای دل قصه وفا بگویی
به قصه شد چون اشنا غصه ی مرا بگویی