|✖ ضـَـرَبــانِ مَعکـــ♥ـــوس✖|

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Diako
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
می‌گویند غم همزاد بشر است، همزاد من به شکلی با من عجین شده که حتی یک دم از من فاصله نمی‌گیرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دوستی می‌گفت عاشق طبیعت باش تا در زندگی‌ات جریان یابد، عاشق هر چیزی شدم، تنها آن را از دست دادم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
این ممکن است هنوز اسم زندگی بر خود داشته باشد، اما دیگر حوصله‌ای برای دنبال کردن آن ندارم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
از دست دادن تو، مانند تماشای لحظه‌ای بود که جانم از وجودم بیرون کشیده می‌شود و تو گویی این جانم بود که می‌رفت و مرا تنها در پشت سر جا می‌گذاشت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چطور می‌توانم یک لحظه از خیالت فارغ باشم وقتی غم ضرب آهنگ صدای تو را در این سکوت خانه می‌نوازد؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اگر چه هیچ ذره‌ای از وجود من یاد تو را به فراموش نمی‌سپارد، اما به جای تو این غم است که بر وجودم مرهم می‌گذارد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دلتنگی چیزی شبیه به آتش زیر خاکستر است، تا خیال می‌کنی به سر آمده، یکپارچه به آتشت کشیده و یکسره می‌سوزاند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
این زندگی است که من از دست داده‌ام و معلوم نیست چه زمانی دوباره بتوانم آن را در آغـ*وش بگیرم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
هر آن قدر اینجا نشسته و به سبزی درخت‌های باغچه چشم می‌دوزم تا رنگ تند آن‌ها نظرم را به خود جلب کند، باز هیچ چیزی جز چشمان تو در رنج دادن قلب در فراغم، خودنمایی نمی‌کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عجب صبری خدا دارد. اگر من جای او بودم، با خونریزی این دل شکسته و بی‌تاب، بارها و بارها جهان را آتشفشان خشم کرده بودم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین