دهانت را می بویند
مبادا که گفته باشی: «دوستت می دارم».
دلت را می بویند.
روزگارِ غریبی ست، نازنین!
و عشق را کنارِ تیرکِ راهبند،
تازیانه می زنند.
عشق را در پستویِ خانه نهان باید کرد.
دستهایم برای از تو نوشتن بستهاند
و هنگامی که انگشتهایم، به نام مبارکت برمیخورند؛
قلم را بههوای بوسیدن روی ماهت رها میکنند.
تو یک حماسه عاشقانه شصتهزار بیتی هستی
که عمر قلیلِ من، کفاف نوشتنت را نمیدهد.
خیال دارم بعد از این،
تو را «عشقنامه» صدا کنم ...