|✖ ضـَـرَبــانِ مَعکـــ♥ـــوس✖|

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Diako
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
مدرسه كه ميرفتيم،هربار كه دفتر مشقمون رو جا ميذاشتيم معلممون ميگفت "مواظب باش خودتو جا نذارى"
و ما ميخنديديم و فكر ميكرديم نميشه خودمونو جا بذاريم!
بزرگ كه شديم بارها و بارها يه قسمت از خودمون رو جاگذاشتيم؛
توى يه كافه
توى يه خيابون
توى يه خاطره=]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نمی ‌دانم چرا تحملِ جمعیت را ندارم. چرا تحمل زندگیِ فامیلی را ندارم. من آن‌ قدر به تنهاییِ خود عادت کرده‌ام که در هر حالتِ دیگری خودم را بلافاصله تحت فشار و مظلوم حس می ‌کنم. تا دور هستم دلم می‌ خواهد نزدیک باشم و نزدیک که می ‌شوم می‌ بینم اصلاً استعدادش را ندارم!

#فروغ_فرخزاد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
هر مبارزه ای در زندگیت تو را به کسی که اکنون هستی تبدیل کرده است . قدردان لحظات سخت زندگیت باش،آنها تو را قوی تر کرده اند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دردی است درد مبهم انسان
در آستین کاغذ پاره های زمان
سطری که جز رنج بر آغو*ش ندارد
آغاز و پایانش
سرانجامش
مبهوت و بی احساس
من هنوز پر از فکر زوال
پر از سوال بی پاسخ
پر از هجمه ی ننگین بودن ها
خسته ی راهی که جز ننگ نیست
ای قاصدک شوم دل سنگ
من از کدامین دریچه ی بسته ی وجود برایت عاشقانه سرودم
که سرشار از تاوان زندگی شده ام
مگر از مرز کدامین گناه گذشته ام
که تن به رذالت انسانیت دادم
اینجا اندکی مانده به پایان
شاید لحظه ای
لحظه ای به عطش رسیدن...
و باز زندگی...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
این روزها «پُر و خالی می‌شوند» مانندِ
فنجان‌های چای در کافه‌های
بعدازظهر و اما هیچ ‌گونه اتفاقِ خاصی
نمی‌افتد... این‌که مثلا تو ناگهان، در آن
سوی میز نشسته باشی...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من کشیدم دست از آن خاطراتت لیک دل
نصف شب پنهانی از من باز یادت می کند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
هرسکوتی معنیش آخر
رضایت نیست..نه
بی صداوساکتم قصدم
رعایت نیست..نه
بغض خودکُشتم که تا
رسوا نگرددغصه ام
سینه پرناله ولی،جای
شکایت نیست..نه
عاشقم برعشق خود،با
آنکه دیگرعشق نیست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کمی دلم گرفته
کسی با من بد صحبت کرد و قطره اشکی از چشمانم چکید
اما بخاطر حرف او ناراحت نیستم
حالم بخاطر چیز دیگری دگرگون شده
که راستش نمی‌دانم چیست
شاید می‌دانم و نمی‌خواهم بهش فکر کنم
آیا واقعا وقتی این حس سراغ آدم می‌آید اینقدر شکننده می‌شود؟
چه عوارضی دارد دلتنگی..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
گاهی دلت از سن و
سالت میگیره
میخواهی کودک باشی
کودکی که به هر بهانه ای
به آغو*ش غمخواری
پناه می برد
و آسوده اشک میریزد
بزرگ که باشی
بایدبغض های زیادی را
بی صدا دفن کنی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
و سرانجام زندگی ما را بازیچه خود قرار داده و به ریش ما می‌خندد!
پس بیا امروز تو را بیشتر دوست داشته باشم!
محمد عبدالوهاب
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین