|✖ ضـَـرَبــانِ مَعکـــ♥ـــوس✖|

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Diako
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
از آدمیزاد [هیچ] بعید نیست که بگوید «خداحافظ»
و بندبند وجودش «می‌خواهم بمانم» باشد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انسان دوسال نیاز دارد که حرف زدن بیاموزد و پنجاه سال نیاز دارد تا سکوت را بیاموزد!!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
هر کجا هستم، باشم
آسمان مال من است
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آرام باش عزیزمن آرام باش... حکایت دریاست زندگی
گاهی درخشش آفتاب، برق و بوی نمک، ترشح شادمانی
گاهی هم فرو میرویم، چشم هایمان را می بندیم
همه جا تاریکی ست
آرام باش عزیز من ... آرام باش
دوباره سر از آب بیرون می آوریم و تلائلو آفتاب را می بینیم
که این دفعه درست از جایی که تو دوست داری طالع میشود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شاید فردایی باشد در میان چشمان آهویت
امان از چشمان تو
که مرا تا عمق درد کشاند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مواظب همدیگه باشیم !
از یه جایی بــه بعد دیگه بزرگ نمیشیم؛ پیر میشیم !
از یه جایی بــه بعد دیگه خسته نمیشیم؛ می بُرّیم !
از یه جایی بــه بعد دیگه تکراری نیستیم؛ زیادی هستیم !
پس قدر خودمون ، خانواده مون ،
دوستانمونو، زندگیمونو
و کلا حضور خوشرنگ مون رو تو صفحهء دفتر وجود بدونیم…
محبت تجارت پایاپای نیست
چرتکه نیندازیم که من چه کردم و تو در مقابل چه کردی!
بیشمار محبت کنیم.
حتی اگر به هردلیلی کفه ترازوی دیگران سبک تر بود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
در بعضی طوفانهای زندگی، کم کم یاد میگیری که:
نباید توقعی داشته باشی مگر از خودت.
متوجه میشوی, بعضی را هرچند نزدیک، اما نباید باور کرد،
متوجه میشوی روی بعضی هر چند صمیمی، اما نباید حساب کرد،
میفهمی بعضی را هر چند آشنا، اما نمیتوان شناخت،
و این اصلاً تلخ نیست، شکست نیست،
آگاه شدن نام دارد.ممکن است در حین آگاه شدن درد بکشی، این آگاهی دردناک است…
اما تلخ هرگز!!!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من به خودم قول میدهم …
آنقدر روی رشد خود وقت بگذارم که دیگر وقتی برای انتقاد از دیگران نداشته باشم.
آنقدر آزاده باشم که فرصتی به نگرانی، آنقدر بلند نظر که فرصتی به خشم، آنقدر قوی که فرصتی به ترس و آنقدر خوشبخت که فرصتی به بدبختی ندهم.
تصورم از خود نیک باشد و این را به جهان اعلام کنم؛ نه با صدای بلند، بلکه با کردار نیک.
با این اعتقاد زندگی کنم که کل جهان طرف من است؛ مادامی‌ که به آن بهترینی که در وجودم است، وفادار بمانم …
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
گاهی دلتنگى
شبیه دیدن عکسی قدیمی میان آلبوم خانوادگیست،
شبیه پیداکردن نوشته ای غبارگرفته
از زیر فرش های کف اتاق،
چیزی مانند بوی کمرنگ عطر
از شیشه ی خالی ادکلن مورد علاقه ات،
دیدن شاخه گلی خشک
میان صفحات کتاب قطوری که مدت ها بازش نکرده ای،
خواندن دوباره ی کارت پستالهای نَم کشیده
و ملاقات اتفاقی با چهره ای که سالها پیش همسایه ات بوده …
ما در گذشته هایمان زندگی میکنیم
و همیشه جسممان
به ناچار
به روزهای بعدی منتقل میشود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
حرف هایی که میزنیم،،،، دست دارند!!!
دست های بلندی که گاهی، گلویی را می فشارند
و نفس فرد را می گیرند !!!
حرف هایی که میزنیم،،،پا دارند !!!
پاهای بزرگی که گاهی، جایشان را روی دلی می گذارند
و برای همیشه می مانند !!!
حرف هایی که میزنیم ،،، چشم دارند !!!
چشم های سیاهی که، گاهی به چشم های دیگران نگاه میکنند،
و آنها را در شرمی بیکران فرو میبرند !!!
پس مراقب حرفهایی که میزنیم باشیم
زیرا
سنجیده سخن گفتن از سکوت هم دشوار تر است !!!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین