معصوم ،
دریا تویی،
چشم هایت امواجش؛
آفتاب تویی،
ل*ب هایت درخششِ پُر توانِ
ماه گونه شب؛
سپیدی صورتت،
مهتابِ آفتاب گونه روز!
صبح تویی نشاطی
شب تویی آرامشی،
زمین تویی،
کیمیای زندگی از درونِ دست هایت به پرواز در می آید...
خاک تویی از تو برخاسته ام
خاک تویی به تو خواهم افتاد؛
معصوم...
دریا کم است...
اقیانوسِ خروشانِ سکوتی....
استکان شکسته،
چای را در خود نگه نمی دارد
درخت تبر خورده،
میوه نمی دهد
صندلی فرسوده،
تکیه گاه خسته ای نمی شود.
من اما همچنان
سرشار از شعرهای عاشقانه ام
برای تو ...
کجایی خورشید؟
بیا دست ماه را بگیر و ببر،
دارد جای تو را می گیرد!
وقتی روشنایی مهتابش،
انعکاس چشم هایی است،
که سالها،
چشم خیلی ها را کور کرده!
کجایی خورشید؟
#سیدطهصداقت
لذت عاشقی را آدم و حوا بردند...
نه رقیبی بود ...
نه گذشته ای ،
نه حسودی و
نه بدخواهی ،
دو عاشق و یک جهان !
دلم می خواهد
حال خوبِ شان را ...
#عرفان_محمودیان