رمان ترجمه رمان پیاده‌روی را به یاد داشته باش | reihane

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع ♡reihana
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
ناظر: @DoNyA♡Gh
نام رمان: A walk to remember
نام ترجمه شده: قدم‌های خاطره انگیز
نویسنده: نیکولاس اسپارک
ژانر: عاشقانه
مترجم: ریحانه کدخدایی
خلاصه:

لندن کارتر جوان جاه طلبی‌ست که در شهری کوچک در ایالت ورجنیا به همراه مادرش زندگی می‌کند، در مدرسه قرار می‌شود برای جشن مدرسه نمایشی را جمعی از شاگردان آن بازی کنند که ازقضا لندن به همراه دختر کشیش آن شهر جیمی سالیوان نقشی را در مقابل هم دارند و مجبور می‌شوند با یکدیگر به تمرین نمایش بپردازند. جیمی دختری نسبتاً مذهبی و پایبند به اخلاقیات است و به همین منظور زیاد موردتوجه لندن قرار نمی‌گیرد، اما رفته‌رفته را*بطه آن‌ها به عشق تبدیل‌شده و سرنوشت آن‌ها به هم گره می‌خورد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مشاهده فایل‌پیوست 96340
مترجم عزیز، ضمن خوش‌‌آمد گویی و سپاس از انجمن کافه نویسندگان برای منتشر کردن رمانترجمه‌ شده‌ی خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ ترجمه‌ی خود قوانین زیر را با دقت مطالعه فرمایید.

قوانین تالار ترجمه

برای درخواست تگ، بایست تاپیک زیر را مطالعه کنید و اگر قابلیت‌های شما برای گرفتن تگ کامل بود، درخواست تگ‌‌ترجمه دهید.

درخواست تگ برای رمان در حال ترجمه

الزامی‌ست که هر ترجمه، توسط تیم نقد رمان‌های ترجمه شده؛ نقد شود! پس بهتر است که این تاپیک را، مطالعه کنید.

درخواست نقد برای رمان در حال ترجمه

برای درخواست طرح جلد رمان ترجمه شده بعد از 10 پارت، بایست این تاپیک را مشاهده کنید.

درخواست جلد

و زمانی که رمان ترجمه‌ی شده‌ی شما، به پایان رسید! می‌توانید در این تاپیک ما را مطلع کنید.

اعلام اتمام ترجمه

موفق باشید.

مدیریت تالار ترجمه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
فصل اول
در سال ۱۹۵۸، بوفورت، کارولینای شمالی که در ساحل نزدیک شهر مورهد واقع شده است، مکانی مانند بسیاری از شهر‌های کوچک جنوبی بود.
جایی بود که رطوبت هوا در تابستان به‌قدری بالا می‌رفت که بیرون رفتن برای دریافت نامه باعث می‌شد انسان احساس کند به دوش نیاز دارد و بچه‌ها از آوریل تا اکتبر با پاهای بره*نه در زیر درختان بلوط که به زبان اسپانیایی پوشیده شده بودند راه می‌رفتند.
خزه، مردم هر وقت در خیابان می‌دیدند که او را می‌شناسند یا نه، از ماشین‌هایشان دست تکان می‌دادند و هوا بوی کاج، نمک و دریا می‌داد، بویی که منحصر به کارولیناست.
برای بسیاری از مردم آنجا، ماهیگیری در صدای پاملیکو یا خرچنگ زدن در neuserirer یک روش زندگی بود و قایق‌ها هرکجا که آبراه درون ساحلی را می‌دیدند لنگر می‌انداختند.
فقط سه کانال در تلویزیون پخش شد، اگر‌چه تلویزیون برای ما که در آنجا بزرگ‌شده‌ایم هرگز مهم نبود.
در عوض زندگی ما حول کلیساها متمرکز بود که هجده کلیسا تنها در محدوده شهر بودند.
آن‌ها با نام‌هایی مانند:
کلیسای مسیحی تالار یاران، کلیسای مردم بخشوده، کلیسای کفاره یکشنبه و البته، کلیسای باپتیست وجود داشت.
شطرنج، وقتی بزرگ می‌شدم، این فرقه محبوب‌ترین فرقه در اطراف بود و تقریباً در هر گوشه شهر کلیساهای باپتیست وجود داشت، اگرچه هرکدام خود را برتر از دیگران می‌دانستند.
کلیساهای باپتیست از هر نوع وجود داشت:
باپتیست‌های آزاد، باپتیست‌های جنوبی، باپتیست‌های جماعت، باپتیست‌های مبلغان،باپتیست‌های مستقل... .
خب، شما تصویر را پیدا کردید. در آن زمان، رویداد بزرگ‌سال توسط کلیسای باپتیست در مرکز شهر جنوبی حمایت می‌شد، اگر واقعاً می‌خواهید در ارتباط با دبیرستان محلی بدانید.
هرسال آن‌ها مراسم جشن کریسمس خود را در خانه بوفورت برگزار می‌کردند که در واقع نمایشنامه‌ای بود که توسط هگبرت سالیوان، وزیری که از زمانی که موسی دریای سرخ را جدا کرد، در کلیسا بود، نوشته بود.
خب، شاید او آن‌قدر پیر نبود، اما به اندازه کافی بزرگ بود که تقریباً می‌شد از طریق پوست آن مرد را دید. همیشه یک‌جورایی آب‌آلود بود و بچه‌های نیمه شفاف قسم می‌خوردند که خون را در رگ‌هایش می‌دیدند - و موهایش به سفیدی آن خرگوش‌هایی بود که در حوالی عید پاک در فروشگاه‌های حیوانات خانگی می‌بینید.
به هر حال او نمایشنامه به نام فرشته کریسمس را نوشت، زیرا نمی‌خواست به اجرای آن کلاسیک قدیمی چارلز دیکنز، سرود کریسمس ادامه دهد.
در ذهن او اسکروج یک بت‌پرست بود، که تنها به این دلیل به رستگاری رسید که ارواح را می‌دید، نه فرشتگان - و چه کسی باید بگوید که آیا آن‌ها توسط خدا فرستاده شده‌اند یا نه؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین