- نویسنده موضوع
- #1
از دستان یخزده مردی که وسط یک کوچه بنبست ایستاده و آرشه را روی ویولن میکشد صدای بهار میآید، صدایی که به گوشم ملودی ترانهای فولکلور به نظر میآید. سرش را قد آپارتمانهایی که محاصرهاش کردهاند بالا میآورد تا شاید شنوندهای اسکناس مچاله شدهای را از پنجره به پایین پرتاب کند یا کودکی ذوقزده با مبلغی ناچیز از پلهها بدود تا خودش را به او برساند.
لخلخ کنان ویولن را زیر ب*غل میزند، دستانش را در جیب کاپشن میگذارد تا گرم بماند و بدون هیچ انعامی خودش را به ابتدای کوچه میرساند، مینشیند روی پلکان و خستگی در میکند.
این روزهای آخر سال مانند گذشته، کوچههای تهران از نوازندگان دورهگرد پر شده است، مردانی که از شهرها و روستاهای مختلف کشور خودشان را به تهران میرسانند تا از این طریق درآمدی به دست بیاورند و چرخ زندگی را بچرخانند؛ یکی با ساز یکی همراه آمپلیفایر قدیمی که ملودی پخش میکند و مرد دورهگرد روی ملودی طبل میزند.
آنها را همه جا میتوان دید؛ داخل پارکها، روبه روی پیادهروی یک غذاخوری شلوغ که میزهایش را بیرون چیده است یا در کوچههایی پر از آپارتمانهای مسکونی. مردانی که از تنها مهارت نصف نیمه خود برای کسب درآمد استفاده میکنند و البته بعضی هم به نظر شبیه شاگردانی میآیند که کلاس نوازندگی را در ابتدای راه رها کردهاند و به اصطلاح برای دل خودشان ساز میزنند.
لخلخ کنان ویولن را زیر ب*غل میزند، دستانش را در جیب کاپشن میگذارد تا گرم بماند و بدون هیچ انعامی خودش را به ابتدای کوچه میرساند، مینشیند روی پلکان و خستگی در میکند.
این روزهای آخر سال مانند گذشته، کوچههای تهران از نوازندگان دورهگرد پر شده است، مردانی که از شهرها و روستاهای مختلف کشور خودشان را به تهران میرسانند تا از این طریق درآمدی به دست بیاورند و چرخ زندگی را بچرخانند؛ یکی با ساز یکی همراه آمپلیفایر قدیمی که ملودی پخش میکند و مرد دورهگرد روی ملودی طبل میزند.
آنها را همه جا میتوان دید؛ داخل پارکها، روبه روی پیادهروی یک غذاخوری شلوغ که میزهایش را بیرون چیده است یا در کوچههایی پر از آپارتمانهای مسکونی. مردانی که از تنها مهارت نصف نیمه خود برای کسب درآمد استفاده میکنند و البته بعضی هم به نظر شبیه شاگردانی میآیند که کلاس نوازندگی را در ابتدای راه رها کردهاند و به اصطلاح برای دل خودشان ساز میزنند.
آخرین ویرایش توسط مدیر: