اصلاً بعضي از ما آدمها تمايل به خودآزاري داريم
خوشمان مي آيد خودمان را زجر بدهيم
ميرويم آنجاها كه نبايد
ميبينيم عكسهايي را كه نبايد
گوش ميكنيم به آهنگهايي كه نبايد
تمامِ فولدرهايي كه سالها مخفي بودند را باز ميكنيم و ساعتها در آن غرق ميشويم...
كافه اي را ميرويم كه در آنجا يكبار از دنيا رفتيم
صفحه اي را روزي صدبار رِفرِش ميكنيم كه از حالش باخبر شويم...
ميدانيد...
مقصر خودمانيم
خودزني ميكنيم
و از همه انتظار داريم كه ما را درك كنند...
داخلِ كافه نشسته بودم
ميزِ كنارى ام دختر و پسرى بودند،
كه ناخواسته توجهم را جلب كردند
همديگر را نگاه ميكردند و كلامى بينشان رد و بدل نميشد
بغضى كه دختر داشت و هر لحظه منتظرِ شنيدنِ صداى انفجارَش بودم
و پسرى كه بى تفاوت ترين آدمِ روى زمين بود
بالاخره قطره اى از چشمِ دختر جارى شد و
تمامِ پهناى صورتش را گرفت...
با صدايى لرزان
فقط يك جمله را تكرار ميكرد؛
"تو قول داده بودى"
و در جواب فقط سكوت ميشنيد و سكوت!
از پسر بودنم بَدَم آمد
از اينكه به پشتوانه ى جنسيتشان،قولِ مردانه ميدهند و
مثلِ بچه ها ميزنند زيرَش
از اينكه گاهى چون نميتوانند طرفشان را نگه دارند،
چون دوست داشتن بلد نيستند،
هى قول ميدهند و قول ميدهند و قول ميدهند
لطفاً برای رابطه تان
آهنگ انتخاب نکنید!
اگر ماندنی نشوید،
بعد از شما،دمار از روزگارِ طرفتان درمی آورد!
همین آهنگها
شب ها
تمامیِ هدفون ها را خیس میکنند!
اگر بنا به رفتن داريد
بار و بنديلتان را جمع كنيد و برويد
جانِ عزيزتان،بهانه هاي خنده دار نياوريد...
سرم شلوغ است...
حوصله ندارم...
زندگي ام پاشيده...
همه هزار و يك بدبختي دارند،
مهم "اولويت بندي هاست"
شما كه عينِ خيالتان نيست،سرتان را مي اندازيد و ميرويد...
به طرفتان فكر كنيد كه ذهنش پر از علامت سوال ميشود...
پر از مقايسه
پر از انتظار...
اينطور رفتن ها،تهِ بي معرفتي ست!